سه هفتهای بعد از انتخابات بود که زنگ زدند به من، گفتند برگرد سر کارت.
من؟ یک ور دلم چرکین بود، یک بخشیاش هم دلتنگ. توی سرم هم اهدافی عالیه ورجه وِورجه میکرد.
بدون هیچ اطلاعی به من، بیهیچ تلفن و پیغامی! قرارداد قبلیام را لغو کرده بودند.
ابتدا گواهی عدم سوءپیشینه به همراه کپی مدارک را خواستند. یک ماه و نیم بعد باز تماس گرفتند که گواهی عدم اعتیاد و باز هم کپی مدارکی تکراری و جدیدتر.
دیروز رفته بودم دنبال گرفتن عابر بانکم، وسط راه زنگ زدهاند که باز هم یک سری کپی مدارک بیاور. من هم آمپر چسباندم و داد زدم مسخره شما نیستم که هر از چند روزی یادتان بیفتد برای مردم آزاری چه کارهایی میشود کرد. گوشی را هم قطع کردم.
یک ساعت بعد دوباره زنگ زدند که اگر سختت است مدارک را بیاوری اداره، این شماره فکس خودت برایشان ارسال کن!
دلم میخواست تا میتوانم بلند فحش بدم به این زبان نفهمها...
دردم یک سری و دو سری کپی نیست، رسما میسوزم از اینکه یکی مثل پدر من اصلن متوجه نیست چقد طی این دو سال مرا و احساساتم را به سخره گرفتند، چقدر احساس تحقیر شدن کردم و...
بارها به مامانم گفتم یک روزی میآیی توی اتاقم و میبینی دیگر چمدان کنار تخت نیست، این را خودتان خواستید.
۱۳۹۲ شهریور ۵, سهشنبه
۱۳۹۲ شهریور ۱, جمعه
چند پاره
یک- سه شنبه رقتیم سینما، دیدن فیلم هیس، دخترها فریاد نمیزنند. بعد از مدتها دیدم مردم برای دیدن یک فیلم صف گرفتهاند، سالن پر بود و ما بالاجبار ردیفهای جلو نشستیم و رسما پرده سینما توی حلقمان بود.
فیلم؟ داستان دخترکی بود که در هشت سالگی مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفته بود و این زخم همه این سالها با او قد کشیده بود...
پزشکهای جوان بعد از یک مدتی دیگر از دیدن مردن آدمها نمیترسند یک جوری بیتفاوتی شاید... به نظرم دستگاه قضا و انتظامی هم نسبت به قضیه آزار و اذیتهای جنسی و تجاوز همین طور شدهاند، بیتفاوت... یعنی انقدر آمارش زیاد شده که برایشان تبدیل شده به یک مساله روتین.
برای مردم؟ هنوز هم مساله آبرو و حیثیت مهم است انقدر که چشم و گوش بر ظلم ببندند، انقدر که در برابر پایمال شدن حق یک اسنان سکوت کنند...
به نظرم ددین این فیلم را باید برای زوجهای جوان برای آنهایی که تازه پدر و مادر شدند و آنها که بچه کوچک دارند باید اجباری کرد... باید این فیلمها را کرد تویِ چشم آدمها.
توی صفحه حوادث روزنامه خبرها در این زمینه کم نیست ولی باید این فجایع خاموش را دو دستی کرد توی چشم آدم تا چشمهایشان بازتر شود.
دو-آخرش توی این زندگی سگی یه روزی میرسه یا حتی یه لحظه که به این نتیجه میرسی که بار رنجها و بدبختی هات رو خودت تنها باید به دوش بکشی، نه منتظر کسی باش نه از کسی توقع داشته باش.
سه- هوا خنک شده، بوی پاییز هر شب از پنجره میآد داخل اتاق پهن میشه همه جا! خیلی خوبه.
چهار- زندگی تخمیتر از این حرفاس، ما هم پوست کلفتتر و سگ جونتر از گذشته.
پنج- چند روز پیش تازه متوجه شدم بر خلاف همه سالهای گذشته امسال خبری از لاله عباسیهای صورتی رنگ تو باغچه حیاط نیست، نمیدونم چی بر سرشون اومد.
بچه که بودم تخمهای سیاه رنگشون رو از این ور و اون ور جمع میکردم تو جا کبریتی، بعد میآوردم پخش میکردم همه جای باغچه.
فیلم؟ داستان دخترکی بود که در هشت سالگی مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفته بود و این زخم همه این سالها با او قد کشیده بود...
پزشکهای جوان بعد از یک مدتی دیگر از دیدن مردن آدمها نمیترسند یک جوری بیتفاوتی شاید... به نظرم دستگاه قضا و انتظامی هم نسبت به قضیه آزار و اذیتهای جنسی و تجاوز همین طور شدهاند، بیتفاوت... یعنی انقدر آمارش زیاد شده که برایشان تبدیل شده به یک مساله روتین.
برای مردم؟ هنوز هم مساله آبرو و حیثیت مهم است انقدر که چشم و گوش بر ظلم ببندند، انقدر که در برابر پایمال شدن حق یک اسنان سکوت کنند...
به نظرم ددین این فیلم را باید برای زوجهای جوان برای آنهایی که تازه پدر و مادر شدند و آنها که بچه کوچک دارند باید اجباری کرد... باید این فیلمها را کرد تویِ چشم آدمها.
توی صفحه حوادث روزنامه خبرها در این زمینه کم نیست ولی باید این فجایع خاموش را دو دستی کرد توی چشم آدم تا چشمهایشان بازتر شود.
دو-آخرش توی این زندگی سگی یه روزی میرسه یا حتی یه لحظه که به این نتیجه میرسی که بار رنجها و بدبختی هات رو خودت تنها باید به دوش بکشی، نه منتظر کسی باش نه از کسی توقع داشته باش.
سه- هوا خنک شده، بوی پاییز هر شب از پنجره میآد داخل اتاق پهن میشه همه جا! خیلی خوبه.
چهار- زندگی تخمیتر از این حرفاس، ما هم پوست کلفتتر و سگ جونتر از گذشته.
پنج- چند روز پیش تازه متوجه شدم بر خلاف همه سالهای گذشته امسال خبری از لاله عباسیهای صورتی رنگ تو باغچه حیاط نیست، نمیدونم چی بر سرشون اومد.
بچه که بودم تخمهای سیاه رنگشون رو از این ور و اون ور جمع میکردم تو جا کبریتی، بعد میآوردم پخش میکردم همه جای باغچه.
۱۳۹۲ مرداد ۲۹, سهشنبه
بازارگردی
غالب بازار پر شده از جنسهای بنجل با مارکهای تقلبی و بسیار گران.
حتی در قسمتهای مرکزی شهر هم قیمت اجناس سر به فلک میکشد، کاش جنسها کیفیتی داشتند یا شکل و رنگ مطلوبی!
مغازه دارها هم میدانند مردم از بیکیفیتی جنسهای چینی شاکیاند هی داد میزنند که جنس ترک، حنس ترک.
در بازار مرکزی شهر قبلترها میشد با کمی وقت گذاشتن چیزهای خوب با قیمتهای مناسب پیدا کرد ولی حالا؟ کیفیتی که ندارند هیچ، قیمتها برق از کله آدم میپرانند.
پ. ن: سطح دغدغه هام مشخصِ؟
حتی در قسمتهای مرکزی شهر هم قیمت اجناس سر به فلک میکشد، کاش جنسها کیفیتی داشتند یا شکل و رنگ مطلوبی!
مغازه دارها هم میدانند مردم از بیکیفیتی جنسهای چینی شاکیاند هی داد میزنند که جنس ترک، حنس ترک.
در بازار مرکزی شهر قبلترها میشد با کمی وقت گذاشتن چیزهای خوب با قیمتهای مناسب پیدا کرد ولی حالا؟ کیفیتی که ندارند هیچ، قیمتها برق از کله آدم میپرانند.
پ. ن: سطح دغدغه هام مشخصِ؟
۱۳۹۲ مرداد ۲۶, شنبه
مانتو
رفتهام یک مانتوی سبز خوش رنگ خریدهام، از آن سبزهای پرخاطره.
یک جنس لطیف و مهربانی دارد که دوست داشتنی ترش کرده برایم.
هر وقت غمگین و بغض دار میشوم، مانتو را میپوشم و یه دل سیر اشک میریزم تا آرام شوم.
یک جنس لطیف و مهربانی دارد که دوست داشتنی ترش کرده برایم.
هر وقت غمگین و بغض دار میشوم، مانتو را میپوشم و یه دل سیر اشک میریزم تا آرام شوم.
۱۳۹۲ مرداد ۲۵, جمعه
تکه پارهها
یک- اینجا دارد تار عنکبوت میبندد به خاطر تبلیهای منف چه بد!
دو- بعد از یک ماه و نیم از ارسال مدارک درخواستی، گفتهاند برو تست عدم اعتیاد بگیر! من تا یک هفته محل نگذاشتم. بعد؟ با اکراه رفتم برای تست، انگار اجل همان ۲۰ تومن آمده بودو
سه- در حالی که میخوام در کوچه علی چپ ولگردی کنم باز هم نمیتوانم بیخیال جریانهای روز کشور شم، سر قضیه رای اعتماد به وزرا حرص زیاد خوردم! لیاقت برخی همان جناب حداد است و بس!
چهار-این روزها بین بیم و امید میگذرد و البته که بیشتر سعی میکنم امیدوار باشم و مثبت اندیش.
پنج- این یک هفته دو تا مطلب نوشتم که منتشر شد، راضیام.
شش-این هفته کتابی نخواندم، چه بد.
هفت- یه عمر برو درس بخون و کار کن و به خیال خودت مستقل شو، آخرش هر غط اساسی که میخای بکنی میگن رضایت پدر لازمه!!!!
دو- بعد از یک ماه و نیم از ارسال مدارک درخواستی، گفتهاند برو تست عدم اعتیاد بگیر! من تا یک هفته محل نگذاشتم. بعد؟ با اکراه رفتم برای تست، انگار اجل همان ۲۰ تومن آمده بودو
سه- در حالی که میخوام در کوچه علی چپ ولگردی کنم باز هم نمیتوانم بیخیال جریانهای روز کشور شم، سر قضیه رای اعتماد به وزرا حرص زیاد خوردم! لیاقت برخی همان جناب حداد است و بس!
چهار-این روزها بین بیم و امید میگذرد و البته که بیشتر سعی میکنم امیدوار باشم و مثبت اندیش.
پنج- این یک هفته دو تا مطلب نوشتم که منتشر شد، راضیام.
شش-این هفته کتابی نخواندم، چه بد.
هفت- یه عمر برو درس بخون و کار کن و به خیال خودت مستقل شو، آخرش هر غط اساسی که میخای بکنی میگن رضایت پدر لازمه!!!!
اشتراک در:
پستها (Atom)