۱۳۹۳ آبان ۶, سه‌شنبه

دریم‌لندز‌


روز یکشنبه ساعت‌ها یک ساعت به عقب رفت و این‌طوری هوا زودتر روشن میشه. هنوز صبخ زود بیدار میشم و حداقل یک ساعت و نیم باید به انتظار اومدن آفتاب باشم. او صبح‌ها میره کلاس زبان و من کمی فرصت می‌کنم برای نوشتن. دوشنبه برای یه جشن تولد در یه شهر دیگه دعوت شدیم. تصمیم گرفتیم برای هرید کادو تولد بریم دریم لندز. هفته پیش یه سر به دریم لندز زدیم. واقعا هیجان‌انگیز و انقدر تنوع وجود داره که آدم فقط باید نگاه جیبش کنه و بعد انتخاب. زمان بچگی ما یه هزارم از این اسباب‌بازی ها نبود، یه تیکه چوب هم دستمون می‌دادن خودمون رو سرگرم می‌کردیم. مثلن با پشتی ها خونه می‌ساختیم و بعد مهمون‌بازی می‌کردیم. چقد هم خوشحال بودیم هر بار. تو دریم‌لندز انقد اسباب‌بازی‌های متنوع هست آدم بیشتر دلش می‌خواد برا خودش بخره تا بچه‌ها.
خلاصه که باید بریم کادو تولد بخریم. یه سر هم رفتیم الکترو دپو، اونجا هم جای خوبی برای هرید وسایل خونه بود. جالب برام که هر کسی می‌تونه با درآمدی که داره سطحی از رفاه رو تجربه کنه. یعنی تنوع فروشگاه‌ها و قیمت‌های مختلف کالا دست آدم‌های مختلف رو برا خرید باز گذاشته.اگر کسی حداقل درآمد رو هم داشته باشه می‌تونه تو یکی از این مراکز خرید لوازم مورد نیازش رو پیدا کن و اینجور نیست که مطلقن نتونه چیزی بخره.
گرچه قیمت پوشاک گرونه البته فک کنم این بیشتر به خاطر قیاس من با ایران و اینکه همه قیمت ها رو ضربدر چهار می‌کنم ولی در کل می‌شه پوشاک با قیمت مناسب هم پیدا کرد.
امروز سه‌شنبه است و هوا دوباره ابری شده، برا من که آفتاب سردردم رذو تشدید می‌کنه هوای ابری و یا آفتابی که آفتابش لاجون و مریض خیلی عالی.
یه چیز دیگه که یادم اومد این مدت اصلن سردرد نداشتم و اگر هم بوده خیلی خفیف بوده.

۱۳۹۳ آبان ۵, دوشنبه

یکشنبه بازار


بعد از چند روز هوای ابری و گاهن بارانی، امروز هوا آفتابی است هر چند که آفتابش بی‌جان و کم توان است.
دیروز رفته بودیم یکشنبه بازاری که در مرکز شهر برپا شده بود، هم جالب بود و هم تجربه‌ای جدید.
چقد مردم اینجا به شمع علاقه دارند و انگار شمع‌ها بخشی از زندگی آنها هستند، برعکس ما که شمع برایمان یادآور داغ و عزا و ناراحتی است بیشتر.
گل هم ارج و قرب خیلی زیادی دارد.اکثر مردم یه دسته گل خریده بودند تا آخرین روز تعطیلات رو در کنار دوست، پارتنر یا خانواده بگذرونن.
یه مورد دیگه که خیلی برام جالب بود پنیرهای متنوعی بود که دیدم. عین کارتون‌ها، پنیرهای سوراخ سوراخ دار! آدم گاهی فک می‌کنه داره تو قصه‌ها و کارتون‌ها حرکت می‌کنه.
بیشتر پارچه فروش‌های یکشنبه بازار عرب بودند، عرب‌های اینحا بیشتر الجزایری و مراکشی هستند.
خلاصه یکشنبه بازار اینجا خیلی بزرگ‌تر، متنوع‌تر و برای من هیجان‌انگیزتر از ایران بود. ضمن اینکه اکثر افراد خانوادگی اومده بودند و یه جور تفریح در روز تعطیل براشون به حساب میاد. کنار یکشنبه بازار هم کلی کافه بود که مردم بعد از خرید میفتن اونجا و حسابی کافه‌ها شلوغ بودند.

۱۳۹۳ آبان ۳, شنبه

ثبت شدیم


بالاخره مراسم راس ساعت دو روز جمعه ۲۴ اوکتبر در سالن زیبای شهرداری برگزار شد. خیلی ساده و با آرامش. یک خانم مواد قانونی را خواند و بعد ازدواج رسمی ثبت شد...امضای اوراق و بعد هم حلقه‌ها در دست.
در روزی که باران هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد یک جمع ۲۰ نفره در کنارمون بودن و سعی کردن به همه خوش بگذره.
من این شهر رو و آسمونش رو و آرامشش رو به همه‌ی خاطره‌هام اضافه می‌کنم.

۱۳۹۳ آبان ۱, پنجشنبه

شهرگردی


دیروز بعد از ظهر یه سر رفتیم توی مغازه‌ای که اجناس دست دوم می‌فروخت هر چند خیلی از وسایل هم نو بودند. پر از میزهای چوبی، ماشین تحریر، گرامافون و...
از همه جالب‌تر هم دو تا ساعت چوبی کوچیک بود که بالای اونا از اون پرنده‌های کوچیکی بود که تو کارتون‌ها از ساعت بیرون میان و می‌گن کوکو کوکو! ذوق زده شده بودم ولی خب قیمت‌شون به نظرم گرون بود.فقط از دیدنشون لذت بردم.
بعضی از مراکز خرید انقدر بزرگ هستند که تا وسطاش که می‌رم حوصله‌م سر می‌ره ولی همه‌اش تجربه‌های جدید. انقد تنوع اجناس زیاد هست که آدم می‌مونه چی بخره.
اون روز نزدیک شهرداری و چن قدم مونده به ایستگاه مترو دیدم مردم اینجا هم کم از ملت ما ندارن و سنگ فرش خیابون کم و بیش پر شده از لیوان، دستمال و زباله...سر بعضی از چهارراه‌ها هم افراد مسنی که انگار سرقفلی اونجا رو دارند لیوان به دسا گدایی می‌کنن.
ماشین‌ها خیلی مقررات رو رعایت میکنند و در طول یه مسیر که به دلیل شلوغی جاده همه ماشین‌ها با سرعت کم پشت سر هم حرکت می‌کنند خبری از سبقت و بوق نیست.
یه آرامش و متانت خاصی تو این شهر هست که حال آدم رو خوب می‌کن، بهش انرژی می‌ده برای تلاش کردن و دوست داشتن زندگی.
پ.ن: ممنون رهای عزیز که همیشه هستی و همه‌ی این مدت با نوشته‌هات، حرف‌هات و حضورت کلی بهم انرژی، اعتمادبنفس و انگیزه دادی.

۱۳۹۳ مهر ۲۹, سه‌شنبه

محبت آزاردهنده


بیرون هوا همچنان ابری است و باران می‌بارد. هوا تا چن روز آینده همین‌طور خواهد بود. خانه اما گرم است و بوی غذا دلچسب‌ترش هم کرده. منتظرم تا او از کلاس برگردد و ناهار بخوریم.
آدم‌های اینجا راحت و‌ صمیمی هستند ولی به همان دلایل فرهنگی و ایرانی مدام می‌خواعند لطف و محبت کنند و همین آزارم می‌دهد. از ازدواح ایرانی و دنگ و فنگ‌ها و خرید و حاشیه‌هایش بیذار بوده و هستم. دلم هم خواسته همه چیز اینجا خیلی ساده و عادی برگزار شود ولی همین آدم‌های مهربان مدام دنبال برنامه‌ریزی و برگزاری جشن و دعوت از مهمان هستند، همه چیزهایی که من از آن‌ها فراریم. خدا کند این چند روز حسابی بارانی باشد و مهمان‌های کمتری جمع شوند و کلن این قضیه سریع‌تر ختم به خیر شود و خلاص.
دسروز هوا آفتابی بود و مرکز شهر و کافه‌ها شلوغ. برام خیلی جالب بود دیدن این تعداد زن محجبه. زن‌هایی که نه تنها روسری بلکه چادرهای بلند پوشیده بودند و تعدادشان هم کم نبود.

۱۳۹۳ مهر ۲۸, دوشنبه

next chapter


بعد از چند روز تازه فرصت کردم سری به اینجا بزنم.‌زندگی روی دور تند است. پنج‌شنبه با کلی استرس در صف ایستاده‌بودم تا ساعت دو شود و زمان دادن پاسپورت‌ها. بیست دقیقه مانده به ساعت دو در باز شد و چون تعدادی از کسانی که اسم نوشته بودنددر صف نبودند بعد از هفت، هشت نفر نوبتم شد. لحظهپای که داشت دنبال پاسپورتم می‌گشت استرس به اوج رسیده بود و ثانیه‌هایی بعد در نهایت انتظار به پایان رسید و...ویزا را گرفتم و صبح روز بعد با پرواز ایران‌ایر و پس از یک ساعت و نیم تاخیر و شش ساعت پرواالان سه روز که در شهری هستم که آرامش و سبزی‌ش شبیه زادگاهم است و هنوز وقت نشده زیبایی‌های بیشترش را ببینم.این شهر به من کلی آرامش و اعتماد داده تا حالا. فعلن مشکلم تنظیم زمان خواب و بیداری است. صبح‌ها ساعت پنج بیدار می‌شم و سه ساعت بعد تازه آفتاب تلاش می‌کنه که طلوع کن. هنوز وقت نشده ناهار دو نفرع مفصل بخوریم. کلی کار مونده که باید انجام بدم...حالم؟ مطمنن بعد از سه سال انتظار آروم‌ترم.

۱۳۹۳ مهر ۲۲, سه‌شنبه

20 مهر 93


این روز‌ها انقدر فشرده شده که جایی برای آرامش خیال نیست.
می‌ان این همه انتظار و دغدغه بالاخره حوالی ساعت هفت و نیم شبِ ۲۰ مهر ماه(شب عید غدیر) همه چیز رسمی‌تر از قبل شد.
بیش از سه سال گذشته تا به این لحظه‌ای رسیدیم که انگار کمی از حجم خستگی‌ها، دلنگرانی‌ها و استرس‌ها کم شده ولی همچنان افتاد مشکل‌ها پیش رو هستند.
دو روز دیگر هم مانده، سخت می‌گذرد ولی امیدواریم.

۱۳۹۳ مهر ۱۹, شنبه

سحرخیزی


اول هقته است و ساعت ۵ صبح بیدار شدم با وجود اینکه حدود ده و نیم شب خوابیده بودم.
خب وثتی آدم از بچگی بالاجبار صبح زود بیدار شده باشه و شال و کلاه کن بره مهدکودک دیگه این سحرخیز بودن باهاش هست تا آخرش.
اتفاقن تو اینستاگرام هم که چک می‌کنم می‌بینم بع خیلی‌ها سحرخیزن یا شاید هنوز از شب قبل بیدارن و خوابشون نبرده.
پنج روز دیگه بیشتر نمونده و می‌دونم که با چشم بهم زدنی هم این چند روز می‌گذره.
به امید روزهای خوب و دل‌های شاد

۱۳۹۳ مهر ۱۸, جمعه

برچسب زدن چه آسان!


َشب قبل از خواب انقد نوشته تو ذهنم می‌اد که گاهی از مرور چند بارشون خسته می‌شم ولی صبح وقتی می‌خوام دو کلمه بنویسم هیچی یادم نمی‌اد.
الان یکی ش یادک اومد.
جدیدا یه صفحه‌ای تو اینستا داغ شده به اسم ریچ کیدز. یه تعداد جوون عکسایی می‌ذارن که یعنی اینا مهمونی‌ها و پارتی‌ها و سبک زندگی بچه پولدارهای تهران.
چیز خواصی که تو این عکس‌ها نیست چون نمونه‌های مختلفش در همه شهر‌ها دیده می‌شه و این مخصوصا شهری مثل تهران یا صرفا بچه پولدار‌ها نیست.
یادم یه زمانی یه دختری بود که وبلاگ می‌نوشت و از فشار اقتصادی و گا‌ها زیاده خواهی هاش محبور به تن... فروشی شده بود. خودش می‌گفت که مجبور قرض و قوله کنه و به تیپ و قیافه‌اش هر جور شده برسه تا مشتری هاش رو از دست نده و الخ.
در واکنش به همین صفحه تو پلاس چنان برچسب‌ها و فحش هاییحواله این ریچ کیذر‌ها شده که بیا و ببین.
از بچه رانت خوار و فا... ح... شه و... گرفته تا فلان و بیسار.
برچسب زدن به آدم‌ها راحت‌تر از آب خورن شده، فرق هم نمی‌کن این وری یا اون وری!
خیلی راحت دم از حقوق شهروندی و احترم به قانون و کرامت انسانی می‌ذاریم و از اون ور فحش و برچسب هست که به آدم‌ها می‌زنیم!
چه اون یارویی که به ملت می‌گفت خس و خاشاک و گوساله و بزغاله چه اونی که با دیدن چارتا عکس هر صفت زشتی رو به امثال این آدم‌ها نسبت می‌ده.
گیرم پول دار باشن یا تظاهر به پول داری کنند، مگه همه جای دنیا همین وضع نیست! شما با تحقیر اینا می‌تونید عدالت و مساوات رو برقرار کنید؟

۱۳۹۳ مهر ۱۷, پنجشنبه

روزمرگی


*صبح‌ها زود بیدار می‌شوم و با همه زودی‌ای که خودم فک می‌کنم کله سحر است هوا کاملن روشنِ.
دلم خواست بشینم وبلاگ‌ها رو بخونم و بعد دلم رفت.
وبلاگ «آ مثل کلمه» که ف می‌کردم مدت هاست به روز نشده را پرشین بلاگ مسدود کرده، واقعا چرا؟
کاش بشه آدرسی از نگار پیدا کنم.
*قبل از بیدار شدن روی تخت دراز کشیده بودم و بیهوا یاد مرضیهٔ «سه روز پیش» افتادم که حالا در زندان است...
هر چقدر هم آدم روحیه‌اش خوب باشه باز هم از این دوران حبس اجباری آسیب می‌بینه... غم انگیز و دردآوره!
*دیشب خیلی اتفاقی از یکی از شبکه‌ها فیلم زمانی بریا دوست داشتن رو دیدم و کلی هم گریه کردم. دو تا برادر بودن که یکی به دلیل معلولیت گذاشته بودنش تو یکی از اتاق‌های خونه و اجازه مدرسه رفتن نداشت. برادری هم که سالم بود خیلی لوس بود و نسبت به این برادرش رفتارهای بدی داشت. برادر معلول باهوش بود و در ‌‌نهایت هم با کمک دوستِ برادر سالم و معلم مدرسه تونست وارد مدرسه بشه... اون برادر بزدل و کما بیش خنگ هم در ‌‌نهایت آدم شد.
*عصر‌ها هوا سرد می‌شه و هی عطسه و عطسه و نهایتا امروز صبح دیدم تبخال هم زدم...

هفت روز دیگه مونده...

۱۳۹۳ مهر ۱۶, چهارشنبه

جنگ و بیماری


با این همه انسان کشی، با این همه قساوت قلب، با این همه درنده خویی و زیاده خواهی انسان به کجا می‌خواد برسه؟
آدم‌ها تا خطری خودشون رو تهدید نکنه، دست به کاری نمی‌زنند! چرا؟ چون فک می‌کنند خطر، درد و مرض و مرگ مال بقیه است. تازه وقتی خطر به بیخ گوش خودشون رسید به فکر چاره می‌افتند.
خدایا شر این موجودات اسنان نمای دیو سیرت، جزم اندیش و درنده رو از سر کره خاکی کم کن.
دیشب خوندم که ابولا به نزدیک‌های ما رسیده. یعنی در اربستان نمونه هاییش دیده شده و چون موسم حج هست امکان انتقالش به داخل کشور زیاده. حتی خوندم که شاید عربستان به عنوان رقیب و حتی دشمن ما بخواهد با برنامه این بیماری رو روانه ایران کنه!!
مطلب زیر نوشته یکی از دکترهای پلاس در مورد این بیماری:
ابولا را بشناسید و به دیگران نیز بشناسانید
ویروس ابولا تا پشت درهای ایران اومده و لازمه که تک تک کلمات این چند سطر پایین خونده و ازبر بشه، چون سلامتی میلیون‌ها ایرانی در خطره!

یک: ابولا چیه؟
ابولا (EVD) یا تب خونریزی دهنده ابولا (EHF) یه بیماریه ویروسیه که انسان‌ها رو الوده می‌کنه و با احتمال حدود ۹۰ درصد فرد الوده شده رو خواهد کشت.
این ویروس از طریق حیوانات وحشی به انسان منتقل شد و بعدش از طریق انسان‌های الوده پخش شد. میزبان اصلیش خفاش Pteropodidae هستش

دو: ویروس ابولا چطور منتقل می‌شه؟
از طریق تماس بدن انسان با خون و ترشحاتِ بدن و فضولات حیوانات آلوده
از طریق تماس با مخاط، پوست، خون، رابطه جنسی و فضولات و حتی جسد انسان آلوده
این خیلی مهمه که بدونید اسپرم فرد مبتلا به ابولا تا ۷ هفته بعد از بهبود کامل (احتمالی) حاوی این ویروس کشنده ست و بسیاری از موارد ابتلا به ابولا زمانی دیده می‌شه که پرستاران یا پزشکان در حال مراقبت از بیمار یا کنترل میزان عفونت هستند.
احتمال بروز بیماری در خانم‌های باردار، بچه‌ها و افرادی که ضعف سیستم ایمنی دارند خیلی بیشتره

سه: علایم و نشانه‌های بیماری ابولا چیه؟
علایم بیماری ۲ تا ۳ هفته بعد از ورود ویروس به بدن مشاهده می‌شه! و این خیلی بده...
علایم ابتدایی شامل تب، گلو درد، درد عضلانی و سردرد و پس از مدتی تهوع، اسهال و استفراغ هم بهشون اضافه می‌شه و بعد از اینا عملکرد کلیه و کبد مختل شده و بیمار شروع به خونریزی می‌کنه. خونریزی ناشی از بیماری ابولا می‌تونه داخلی و خارجی باشه.

علایم آزمایشگاهی بیماری ابولا قابل توجه کادر بهداشت و درمان: کاهش گلبول سفید / کاهش میزان پلاکت / افزایش محسوس آنزیم‌های کبدی.
علایم اولیه مالاریا، حصبه، وبا، طاعون، هپاتیت و مننژیت شبیه به ابولاست پس قبل از تشخیص بیماری ابولا، احتمال بیماری‌های گفته شده باید به طور کامل رد بشه.

چهار: درمان ابولا ممکنه؟
در حال حاضر خیر چون هیچ درمان قطعی و واکسنی برای درمان ابولا وجود نداره!

۱۳۹۳ مهر ۱۵, سه‌شنبه

خودسرکوبگری


هوا خیلی خنک شده ولی هنوز هم افتاب ظهر گرم و سوزانده است.
توی این اوضاع دندان عقلم شکسته. چند سال پیش پر شده بود ولی چند ماه پیش کمی از ان ریخت و چند روز پیش هم شکست.
در سفر بودم و امکان رسیدگی به آن را نداشتم از سر ناچاری زبانم مجبور شد چند روزی حسابی درد بکشد چون تیزی دندان شکسته فرو می‌رفت در کنار زبانم.
خلاصه دیروز که رفتم دکتر عکس گرفت و گفت چون قبلا این سمت از دهانت دندانی رو کشیده‌ای و از دندان عقل برای جویدن استفاده می‌کنی کشیدنش کار درستی نیست، بهتر است عصب کشی شود!!!
خب من هم گفتم الان آمادگی نشستن روی صندلی دندان پزشکی و صدای مته و کوفت و زهرمار را ندارم اگر امکان عفونت نیست و اینا بعد‌تر می‌آیم به دادش برسید. فعلن قرار است با این شرایط بسازم تا ببینم وضعیت ویزا و سفر چه می‌شود.
چند روز قبل تی‌تر آخرین پست‌‌ رها رو دیده بودم ولی وقت نشد بخونم.
دو سه روز قبل هم بحث لامپ و ویدئویی که از اون بیمار منتشر شده بود در پلاس داغ شده بود.
هر چند من فقط مطالب رو خوندم و اصلن دنبال دیدم فبلم نبودم. دیروز مطلب پست آخر‌‌ رها رو خوندم واقعا که این فرهنگ رسمن ریده تو زندگی نسل ما. هر چقد ما سرکوب شدیم این نسل هفتاد به بعد دریده و گا‌ها بی‌حیا هستند. نه شرایط ما خوب بوده و نه وضع بعد‌تر از ما‌ها...

۱۳۹۳ مهر ۱۴, دوشنبه

روی موج های خبری


مدت هاست که کتابی نخوانده‌ام و فیلمی هم ندیده‌ام.
به نظرم نصف بیشتر زندگی ما آدم‌های این خاک در انتظار می‌گذرد. یعنی انقد در مسیر زندگی و کار درس چاله و چوله و خوان هست که نصف عمرمان به چه خواهد شد می‌گذرد، بعد هم که شد و رسیدیم یک بامبول جدید.
دلم خواسته آتش بس ۲ و آرایش غلیظ را ببینم که هنوز نشده.

اوایل تابستان می‌توانستم یک نفس چارتار گوش کنم ولی حالا حتی یه دقیقه‌اش هم انرژی از من می‌گیرد که توانش را ندارم.
۱۰ روز دیگر تا آمدن جواب مانده و سعی می‌کنم آرام باشم و صبور.
واقعیتش ته دلم به مثبت بودن این قضیه اطمینان کامل دارد، یک آرامش غریب همراهم شده که از خودم انتظارش را نداشتم.

۱۳۹۳ مهر ۱۰, پنجشنبه

و انتظار روح و روان آدم را می بلعد


روز قبل رفتم تا آدرس سفارت را پیدا کنم، سر راست بود و فقط کمی پیاده روی داشت.
فردای آن روز هم صبح ساعت ۶ از خوابگاه زدم بیرون تا اول وقت برسم جلوی در. قبل از هفت رسیده بودم و ۳۱ نفر جلو‌تر از من اسم‌هایشان به دیوار بود.
در حالی که ادم‌های آنجا به زور ۱۵ نفر می‌شدند. بعد یکی گفت که بعضی‌ها پول می‌دهند به افرادی دیگر تا صبح زود بیایند اسم آن‌ها را بنویسند.
خلاصه اینکه یک ربع به هشت در باز شد و آقایی آمد و گفت بر اساس نوبت افراد وارد می‌شوند.
یکی از خوبی‌های توی صف بودن اینکه آدم‌ها با هم حرف می‌زنند و از تجربه هاشون می‌گن و استرس آدم کم می‌شه ولی در عین حال چون هر کسی از تجربه شخصی خودش می‌گه کمی هم استرس به افراد دیگه منتقل می‌شه که مبادا فلان مدرک کم باشه و الخ.
خلاصه بعد از ورود نوبت پرداخت هزینه تشکیل پرونده است و بعدشم انتظار برای رسیدن نوبت تحویل مدارک.
هر چند فک می‌کردم فضای داخل سفارت باید بزرگ‌تر و آرام‌تر باشه ولی اصلا اینجور نبود. تقریبا بعد از پرداخت هزینه تشکیل پرونده افراد رد یک نیمچه سالن جمع می‌شوند و چون تعداد صندلی‌ها کم خیلی‌ها مجبورن بایستند. بعدش کسی که مدارک رو تحویل می‌گره که سه نفر بودند در فضایی مثل باجه بانک‌ها هستند و شما فقط می‌تونید ایستاده (حتی صندلی برا نشستن و مصاحبه نیست) و از پشت شیشه با مسوول صحبت کنید. مدارک رو چک می‌کنند و آدم تو این فرصت میمونه که حرفی بزنه یا نه! چون گا‌ها برخوردهای مناسبی صورت نمی‌گیره.
من نظم مدارکم بر اساس نوشته‌های خود سایت سفارت بود ولی اونجا یه برگه زدن به دیوار که مدارک کمتری می‌خواد و اینا.
خلاصه لحظه‌های اول یه کم اعصابم بهم ریخت چون طرف برگشت گفت اینا چیه (بر اساس نوشته سایت یه وکالت نامه محضری باید ارئه می‌دادم که طی سفر فلانی من رو ساپورت می‌کنه) ولی اونجا طرف حتی نگاهش نکرد و طلبکارانه گفت اینا چیه؟!!
خلاصه بعدش همه چی عادی شد و نهایتا بهم گفت براتون ۳۰ روز نوشتم ببینیم چی می‌شه.
دو هفته دیگه و دقیقا کمتر از بیست ساعت مانده به ساعت پرواز زمانی هست که پاسپورت رو بهم می‌دن و ویزایی که معلوم نیست اوکی شده یا نه!
چیزی که مهم برام اینه که حدود چهار ماه به شدت درگیر این پروسه هستیم و هیچی کم نذاشتیم. گاهی استرس‌ها باعث شده سردردهام برگردن و با تهوع زجرآور و حالت‌های بد بعدش چند روز رو بگذرونم ولی از دیروز ته دلم آروم، یعنی همه این روز‌ها ته ته دلم یه چیزی بهم قوت قلب داده و گفته وقتی سپردی به خدا مطمئن باش اون چیزی که خیر پیش می‌اد و این روز‌ها با اتفاقاتی که افتاده مطمئنم خدا چقد نزدیک‌تر از همیشه در کنارم در حرکت.
ما حرکتمون رو شروع کردیم و حالا منتظر برکت خداییم

چند خان دیگر مانده؟


بالاخره یک خان دیگر هم گذشت با کلی استرس و نگرانی.
همه مدارک رو بر اساس مطالب نوشته شده در سایت سفارت آماده کرده بودم و گذاشتم ولی موقعی که تحویل باجه دادم مسوول دریافت گفت اینا چیه خانم، بهش گفتم تو سایت نوشته بود گفت بردار، بردار، حتی نگاهشون نکرد!!!
فقط مدارک شناسایی خودم و اینا رو خواست... و چند تا سووال درباره کارم!
حالا هم باید ۱۵ روز انتظار بکشیم، ببینیم آخر این پروسه چی می‌شه.
توکل بخدا