دیروز انقد این پیامکهای خبری و تبلیغاتی اعصابم رو خرد کرد که دیگه گوشی رو خاموش کردم.
شب تو خواب یه دعوای اساسی با رییس کردم، البته زمانی که این آقا شد رییس من دیگه اونجا کار نمیکردم ولی خب پیگیر کارای من بود.
خلاصه هر چی تو دلم بود ریختم بیرون و خیلی طلبکارانه بهش گفتم که ورق ورق پرونده من کارِ همین همکارانی هست که هر وقت مشکل و گرفتاری داشتن براشون انجام میدادم.
تویِ خواب یه رضایت نسبی از خودم داشتم، اینکه به رییس گفتم عمرا من منت کسی رو نکشیدم برای برگشت به کار چون غرورم نمیذاشت و نذاشته، حق من پایمال شده و من همه کسایی رو که در این رابطه نقشی داشتن انقد نفرین کردم و مطمئنم تو همین دنیا تقاص پس میدن.
نمیدونم چرا این خواب رو دیدم؟ ولی چیزی که هست من ته دلم هنوز نتونستم از کازی که انقد براش زحمت میکشیدم و انقد انرژی میذاشتم براش دل بکنم. هنوز خیلی وقتها بهش فک میکنم اینکه چقد دوستش داشتم ولی اون فضا، فضایی نبود که بخوای با عشق و دل و خوش قلبی کار کنی...
الان که از اون فضا دور شدم ارتباطهایی رو بین بعضی اتفاقها کشف میکنم که اون موقع خیلی راحت از کنارشون رد میشدم. انقد اعتماد داشتم به همه و محیط کارم که هیچ وقت فک نمیکردم پشت بعضی از این لبخندها و رفاقتها چه جریانهایی وجود داره.
خب همین تجربه هاست که چشم و گوش آدم رو باز میکنه و تا حدود زیادی آدم رو محافظه کار.
حالا جدا از محافظه کاری من به شدت اعتمادم رو به آدمها از دست دادم، توی هیچ جمعی شرکت نمیکنم و از عکس گرفتن میترسم...
زمان میبره تا آدم بتونه این ترسها و اضطرابها رو مدیریت کن ولی احتیاط رو هیچ وقت نباید کنار بگذاره، هیچ وقت.
***چند ماه پیش به بهونهای مصاحبه کاری من رو کشوندن جایی. بعد دیگه دو زاری کجم افتاد مصاحبه در زبون اونا همون بازجویی هست.
میگفتن تو درخواست استخدام تو وزارت ارشاد رو دادی؟!! من میگفتم، من؟؟؟؟ آخه رو چه حسابی؟ از کی تا حالا تو این مملکت میشه درخواست استخدام داد؟؟؟ خلاصه مصاحبه یا همون بازجویی دو ساعت طول کشید و من باید برای هزارمین بار مینوشتم خدشههایی رو که به نظام وارد کردم چطور جبران میکنم؟؟؟؟!!!!
***خیلی خیلی دلم میخواد از این بحثها و فکرها خلاص بشم ولی واقعا نمیشه... نمیشه...
*** دوستم یه پیشنهاد کاری بهم داده در ارتباط با رشتهام، انقد از زبان فاصله گرفتم که نمیدونم و مطئنم هم نیستم بتونم کار رو درست و منظم تحویل میدم یا نه. میخوام تلاشم رو کنم و شدید درگیرش شم. لازمه ذهنم درگیر کاری بشه تا از خیلی فکرها فاصله بگیرم.