۱۳۹۴ خرداد ۳۰, شنبه

بلند فکر کردن


مدیریت یه رابطه از راه دور خیلی سخته. مگر چت کردن و ای شبکه های اجتماعی چقد می تونن نیازهای عاطفی یه آدم رو بر طرف کنند؟ این شکلک ها و استیکرها مگر چقد می تونن منتقل کننده احساس آدم ها باشند؟ شاید تو یه بازه زمانی کوتاه این چیزها جاب بده ولی ت بلند مدت رابطه با مشکل برخورد میکنه.

ما هم بحثمون می شه، به هزار و یک دلیل. سخته. بعد هی میشینیم پای چت کردن  هی سو تفاهم ها بیشتر می شه. چون کلمات خالی از حس هستن، توشون نگاهی نیست که بتونه آرومت کنه. بغضت رو ببینه یا اشکت رو. هیچ وقت متوجه این نشدم که ت یه بحث مخصوصن وقتی عصبی  هیجان زده هستم چقد می تونم خشن  و آزاردهنده باشم. ولی چند روز پیش وقتی ناظر یه بحث تو یه گروه بودم دیدم چقد آدم وقتی از چیزی ناراحت و دلخور می تونه تو بحث کردن خشن و عصبانی باشه و خودش هم متوجه نباشه که با لحن و کلماتش چقدر بقیه رو می تونه ناراحت کن. آدم تا وقتی ت بطن یه ماجراست یه چیزایی رو از نزدیک درک می کنه و یه چیزایی رو نه ولی وقتی در جایگاه یه ناظر قرار می گیره می بینه گاهی همین رفتارها چقد براش غیر قابل تحمل.چقد این سال ها عصبی و بی حوصله شدیم. چقد شاکی؟

۱۳۹۴ خرداد ۲۰, چهارشنبه

روزنوشت


قبلتر وقتی عصبی و دلخور بودم همه ناراحتی و اعصاب خردی م رو سر شبکه های اجتماعی که عضو هستم در می آوردم می رفتم همه جا خودم رو دی اکتیو می کردم یا اون کسی که عصبی م کرده بود رو بلاک می کردم. الان قضیه فرق کرده. تنهایی باعث شده دیگه این کار رو نکنم چون تنها روزنه هایی که به آدم ها دارم با این کار بسته می شه. دیگه اعصابم خرده می رم کنترل تلویزیون رو می گیرم دستم سه بار کانال های تخمی رو بالا پایین می کنم بعد بر می گردم به دنیای مجازی.
*بعد دو سال رفتم موهام رو کوتاه کردم، مثل همه سال های قبل که مو کوتاه بودم!
موندم چطور گذاشتم دو سال موهام بلند بشه؟! از من چنین کاری هم عجیب بوده و هم غریب!
آدم یه زمانی یه کارایی می کنه خودشم یادش نمیاد چرا؟
**دو سه تا کتاب جدید خوندم و به نویسنده هاش حسادت کردم که چطور می شه چنین ذهنی داشت و این طور یه داستان رو پرورش داد و مخاطب حریص نگه داشت

***خرید خونم کم شده، نه اینکه بخام لباس و کفش و اینا بخرم دلم می خواد برم بازار کاسه بشقاب سفالی بگیرم. همینجوری برا دلخوشی مگر نه تو بار هم احتمال شکستن این وسایل زیاد. حالا شاید خر شدم یه جور با خودم بردمشون.
****دم کرده چای سبز، لیمو عمونی و آویشن هم خوبه.برای آرامش اعصاب
*****ویراسباز هم چند هفته است باز نمیشه، اینم از شانس ما:(

۱۳۹۴ خرداد ۱۵, جمعه

گل های لاله عباسی


یه سال، دو سال، پنج، ده، بیست، بیست و پنج...
خونه مادربزرگم دو تا باغچه داشت یکی پر از نعنا بود با درخت انار و یکی درخت نارنج و ازگیل داشت با گل...
گل فصل بهار و تابستون لاله عباسی بود، اونم نه فقط صورتی که زرد و حتی گاهی سفید.
خلاصه لاله عباسی ها عصرها بعد از رفتن کامل آفتاب و خنک شدن هوا باز می شدن تا صبح.
من از بچگی و زمانی که اومدیم به این خونه باغچه دار، عادت داشتم آخر فصل که می شد و  با خشک شدن گل ها خشک وتبدیل تخم هاشون از سبز به سیاه اون ها رو جمع کنم بریزم تو قوطی کبریت های کوچیک تا سال دیگه تو باغچه خودمون بکارم.
خلاصه که سال های زیادی کارم این شده بود که از تخم های همه رنگ لاله عباسی خونه مادربزرگم و حتی گل های لاله عباسی رنگی تو باغچه های کوچه، خیابون می آوردم تو باغچه خونمون می کاشتم. اما، اما...صورتی، تنها رنگ لاله عباسی های خونه ما بود.
هر کسی یه چیزی می گفت، یکی می گفت به خاطر خاک باغچه است، اون یکی می گفت این غالبه و...
دیگه بعد از سال ها اون شور و هیجان برای داشتن لاله عباسی غیر از صورتی از سرم افتاد. اصلن هم این موضوع یادم نبود.
 چند روز پیش ها رفتم ببینم وضع قلمه حسن یوسف چطوره! دیدم که تو گلدون هنوز جون نگرفته، رفتم سمت باغچه ببینم وضع ریحون ها چطور! اصل یه چیزی دیدم باور نکردنی، اعجاب آور...بعد این همه سال نه یه سال و دو سال و ده و بیست سال بلکه 25 سال کنار دو تا بوته گل لاله عباسی صورتی یه بوته گل لاله عباسی دیدم با گل های زرد رنگ با رگه های ظریفی از صورتی. شوکه شدم. یادم افتاد به همه سال هایی که با صبوری تخم ها رو می کاشتم و متنظر می شدم ببینم گل ها چه رنگی ان، انقدر صورتی تکرار شد که حالا با دیدن این گل های زرد واقعن هیجان زده شدم و بعد... این که چقد زمان گذشته تا یهویی و بی خبر این اتفاقی که سال ها منتظرش بودم، رخ داده... ربع قرن!

۱۳۹۴ خرداد ۱۳, چهارشنبه

سندروم خرداد


بنظرم سطح گه معیار خوبی برای سنجیدن این روزهاست.
احساس می کنم که طی این چند سال سطح انتظارات، خواسته ها، آرزوها و الخ که قبلن داشتم به سطح گه رسیده و هیچ چیزی از آن بلندپروازی های گذشته نمانده جز یادهای هر از گاهی و حسرتی که پایان ندارد.
از خاصیت های خرداد همین است که اگر به موقع نجنبم غم ش مرا قورت می دهد و با همه تلاش هایی که کردم الان خرداد مرا قورت داده. هوا دم کرده، آفتاب سوزان و آزاردهنده، خبرهای گند و اعصاب خرد کن...زندگی در خرداد به زیر سطح گه رسیده.روزهای خردادی دو حالت دارند یا تو را به اوج امید، هیجان و نشاط می رسانند یا چنان بر زمین می کوباندت که نفهمی چطور و از کجا خوردی؟!
دو تا حکم 12/14 سال آمده، انقدر غمم گرفته. واقعن چطور می شود که حال و روز ما و عدالت به اینجا کشیده می شود؟
امروز تولد امام زمان است و من چند سالی است که به شدت شاکی ام که اگر امام زمانی هست چرا از کسانی که ادعای سرباز بودن او را دارند اعلام برائت نمی کند. ظلم و سیاهی باید به کجا برسد تا صدایی بلند شود؟ ذهن گندیده این سربازها پر است از عقده های جنسی، چرا او بلند نمی گوید که آنها به من دخلی ندارند؟ مگر امام حی و حاضر نیست پس چرا عده ای به نام او و با ادعا تبعیت از او به جان روح و روان و حریم زندگی مردم می افتند بدون اینکه به کسی پاسخگو باشند؟همه چیز را در قبضه خود در اوردند و کوچکترین مخالفت را هم بر نمی تابند.
روزهای خردادی  به شدت کسالت آور، ناامید کننده و دپسرده کننده ای است.
این پست رها درباره مهاجرت خیلی خوبه حتی جاهایی اشکم رو در آورد، ممنون که نوشتی.