صبح جمعه است و زود بیدار شدم.
آمدهام سر آرشیو ویلاگم و میبینم بعد از سفر کاری که مهرماه ۹۰ به مشهد داشتیم تا دی ماه ۹۱ من هیچی در وبلاگم ننوشتهام.
باورم نمیشود، این مدت طولانی چرا ننوشتم؟ چرا؟
یک بخش زیادش بر میگشته به ترس هام. میترسیدم اینجا را پیدا کنند. اینجا را خیلی دوست داشتم و هنوز هم میدارم. آدرسش را به کسی نمیدهم چون اینجا غاز شخصی من است.
الان که فک میکنم اون مدت دو سه بار تو بلاگفا ویلاگ درست کردم که فی... لتر نیود و راحت میشد باهاش کار کرد.
الان بیشتر یادم میآد که حس خوبی برای نوشتن نداشتم و احساس امنیت نمیکردم.
باورم نمیشه بعد یک سال و خردهای برگشتم سر این وبلاگ...
چقد دلم برای خودِ تنهایِ تنهای اون روزهام سوخت.
آخی، چقد ترسیده بودم که حتی یه خط هم اینجا ننوشتم...
دلم گرفت...
آمدهام سر آرشیو ویلاگم و میبینم بعد از سفر کاری که مهرماه ۹۰ به مشهد داشتیم تا دی ماه ۹۱ من هیچی در وبلاگم ننوشتهام.
باورم نمیشود، این مدت طولانی چرا ننوشتم؟ چرا؟
یک بخش زیادش بر میگشته به ترس هام. میترسیدم اینجا را پیدا کنند. اینجا را خیلی دوست داشتم و هنوز هم میدارم. آدرسش را به کسی نمیدهم چون اینجا غاز شخصی من است.
الان که فک میکنم اون مدت دو سه بار تو بلاگفا ویلاگ درست کردم که فی... لتر نیود و راحت میشد باهاش کار کرد.
الان بیشتر یادم میآد که حس خوبی برای نوشتن نداشتم و احساس امنیت نمیکردم.
باورم نمیشه بعد یک سال و خردهای برگشتم سر این وبلاگ...
چقد دلم برای خودِ تنهایِ تنهای اون روزهام سوخت.
آخی، چقد ترسیده بودم که حتی یه خط هم اینجا ننوشتم...
دلم گرفت...