۱۳۹۶ آبان ۱۳, شنبه

بتاب ای آفتاب

این روزها به محض اینکه آفتاب رو تو آسمون می‌بینم امیدم به زندگی بیشتر می‌شه. باورم نمی‌شه آدم فراری از آفتاب و گرما حالا یکی از مطلوب‌ترین حالت‌هاش دیدن آفتاب و لمس گرمای اونه.
زمستان طولانیه ولی دیدن آفتاب اونم هر چند بی‌رمق در این سرزمین سرد خیلی لذت‌بخشه.
از دیگر دلخوشی‌هام اینه که دو جفت قو، مرغای دریایی و چند تا پرنده دیگه برگشتن به کانال آب. نصف بیشتر کانال رو لجن و جلبک گرفته ولی این پرنده‌ها اونجا هستن و رندگی می‌کنن. گاهی براشون نون می‌برم و با لذت تلاشون رو برای تکه‌های خوردن تکه‌های نون می‌بینم ولی مشکل اصلی‌م با سگ‌هاست. انگار هر روز ترسم بیشتر می‌شه. از ترس مواجهه با اونا خیلی وقتا پیاده‌روی نمی‌رم و یا با دیدنشون پر از استرس و نگرانی می‌شم. شوربختانه وقتی هم می‌گن سگ که ترس نداره هم ترسم بیشتر میشه هم عصبی‌تر می‌شم.