۱۳۹۷ تیر ۶, چهارشنبه

دور باطل

شب‌ها خیلی بد می‌خوابم و تا زمانی که خوابم ببره فکر و ذهنم لبریز می‌شه از حس‌های منفی٬ پشیمونی٬ احساس بدبختی٬ نکبت و...
صبح زود با چه‌چه بلبل خرمایی بیدار می‌شم و با اولین اشعه‌های خورشید دوباره امید و زندگی درونم جووونه می‌زنه تا شب که دوباره بختک سیاهی و‌ بدبختی آوار بشه روم.

۱۳۹۷ تیر ۲, شنبه

دلتنگی

دیروز عصر حوالی ساعت ۹ از پشت پنجره مردی رو دیدم هم قد و قواره پدرم و تقریبا با سبک راه رفتن اون. داشت از پیاده‌روی کنار کانال آب برمی‌گشت. چند لحظه بعد افتاده بودم روی تخت و هق‌هق گریه می‌کردم، دلتنگش بودم...عمیق و دردناک.

۱۳۹۷ خرداد ۲۹, سه‌شنبه

طاقت بیار

آدمیزاد گاهی یه تصمیم‌هایی می‌گیره که موقع اجرایی شدن فقط می‌تونه به خودش فحش بده و‌بس ولی وقتی دیگه کار از کار گذشت مجبور هر روز و هر لحظه به خودش بگه طاقت بیار.

۱۳۹۷ خرداد ۲۶, شنبه

خرشانسی

تعریف خرشانسی چیه؟ همین که در روزی که خوب بازی نکردیم و تلاش کردیم که بازی فقط تموم شه در دقیقه‌‌ی ۹۵ بازیکن حریف گل به خودی می‌زنه و ۸۰ میلیون ایرانی تا اعماق وجودش برای چن ساعتی خرکیف میشه، بیش بادا.

۱۳۹۷ خرداد ۲۵, جمعه

تباه‌شدگی

هر از گاهی سر میزنم به فیس‌بوک و یادآوری‌هاش رو می‌خونم. نوشته‌های سال ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ رو می‌خونم و به این فک می‌کنم که اون سال‌ها با وجود خستگی از کار٬ اینترنت داغون و فیلترشکن های هندلی چقد خودم رو موظف می‌دونستم که هر شب چیزی بنویسم و طی این سال‌ها چقد تباه شدن.
الان یادم اومد چرا از بعد از ۲۰۱۲ چیزی ننوشتم؛ روزها و سال‌های پس از بازداشت من هرگز جرات و‌شجاعت قبل رو نداشتم. ترس مثل بختک با من بوده و هنوز هم هست. آنقدر که از نوشتن که روزگاری بخش اصلی و مهم زندگیم بود فاصله‌ها گرفتم و همه‌ی این سال‌ها فقط افسوس خوردم.
حتی اینجا هم نتونستم خود قدیمی‌م باشم و همیشه با یه ترس نامریی به‌روزشده کردم.

۱۳۹۷ خرداد ۲۲, سه‌شنبه

صبح‌نگار

ساعت پنج صبحه. چن تا پرنده بیرون در حال چه‌چه زدن. هوا روشنه و‌نسیم خنکی می‌وزه. یه نیم‌ساعت تو رختخواب برا خودم و دلم و حالم گریه کردم. به دیروز بعدازظهر که فک می‌کنم حالم بدتر میشه. الان بگن چه آرزویی داری می‌گم برم پیش خانواده‌ام شده برا یه هفته فقط بخورم و بخوابم و اونا مراقبم باشن. خب آرزو بر جوانان عیب نیست. هر جور بود خودم رو از رختخواب کشیدم بیرون آب زدم به صورتم چقد خنک و تازه. حالم چن درجه بهتر شد. دو رکعت نماز صبح خوندم٬ انگار بعد از اون گریه‌ها لازم بود بخونم.
می‌گذره...

دردنامه

یه دردهایی هست که فقط آدم نیاز به شونه های یه دوست صمیمی داره تا سرش رو بذار اونجا٬ هق‌هق کنه بلکه بتونه ریز ریز هضمشون کنه.

۱۳۹۷ خرداد ۱۱, جمعه

هوا حسابی فرو قاطی شده. دو ساعت بارون شدید و بعد هوا صاف و‌خنک. رسما برا پوشیدن لباس دوار گه‌گیجه می‌شم. امشب بعد مدت‌ها تمام جونم رو جمع کردم و رفتم کنار کانال آب پیاده‌روی. دیروز دکتر گفت فشارم پایینه. هر چند دیروز کلن خیلی خسته و کلافه بود و حتی ناهار نخوردم. یادم نمیاد دورترها چطور حالم خوب بود؟!