همزمان که افتاب پهن شده وسط آسمون دمای هوا در حد چهار پنج درجهاس. تقریبا تمام درختهای شهر شکوفه کردند؛ سفید و صورتی.
هم بهار آمده و هم زمستان هنوز نرفته؛ گهگیجهی اقلیمی.
بچه به طرز شگفتانگیز و سریعی در حال بزرگ شدن است. خیلی زودتر از آنچه فکر کنم وارد فاز در آوردن دندان شده. گاهی دیوانهوار قربان صدقه اش میروم و میبوسمش و گاهی از شدت خستگی و ناتوانی در برابر انرژی بیپایانش دل میخواهد کلهام را به دیوار بکوبم یا بروم برای ساعتی در کوچه بشینم، هوای خنکی به کلهام بخورد و زندگی را فراموش کنم.
خلاصه اینکه همه چیز_خوب،بد،سخت، آسان به سرعت میگذرد.
دلم خیلی زیاد برای خانوادهام و شیرازم تنگ شده، کاش هر چه زودتر ببینمشان.