۱۳۹۹ فروردین ۷, پنجشنبه

سال کرونایی

قرنطینه چیز گهی هست یعنی برای من اینطوریه شبیه انفرادی. من با تنهایی مشکل چندانی ندارم ولی با تنهایی اجباری و اینکه اجازه و مجوز بخواهد مشکل دارم کل روح و روانم را درگیر می‌کند.
سال‌های زیادی است که خانه نشینم ولی می‌دانم هر وقت بخواهم می‌توانم از خانه بیرون بروم و الخ...الان؟ مجبورم خانه بمانم، مجبورم بیرون نرود. این اجبار این عدم قطعیت که وضع تا کی اینجور خواهد ماند حالم رو بد می‌کنه.
شب‌ها قبل از تاریکی کامل هوا می‌خوابم. چرا؟ هر چی به اعماق تاریکی می‌رویم افکار منفی و ناامیدی بیشتر سراغم میاد و بد و بدتر میشم.
صبح با اندک روشنایی حالم بهتره.
باور نکردنیه ولی این روزها هوا آفتابیه، درختا پر از شکوفه‌ان، دمای هوا عالیه ولی ما همگی پشت پنجره‌ها داریم به فنا می‌رویم.

۱۳۹۸ اسفند ۲۲, پنجشنبه

بالاخره نامه رسید

روزی حداقل سه بار جعبه پست رو چک می‌کنم، امروز هم حدود ساعت ۱۱ صبح چک کردم خبری نبود.
همین چند دقیقه قبل دوباره رفتم و بالاخره بعد از دو ماه و سه روز بالاخره نامه ها رسیدن. حالا تازه باید کارت اقامت مون رو تحویل بدیم تا کارت با آدرس جدید بهمون بدن.
وسط این حجم از فشار و استرس روانی چن دقیقه خوشحال شدم. هر چند حالا نگرانم که با بچه چطور بریم دنبال کارای اداری با این وضع کرونا و الخ...