۱۳۹۹ خرداد ۹, جمعه

چه باید کرد؟

شب‌ها حجم زیادی از غم، غصه، دلتنگی، ناامیدی و آمدنم بهر چه بود هجوم میاره تو کله‌م انقد زیاد و شدید که تا ساعت‌ها همینجور درگیرم برای خوابیدن.
صبح که میشه نور رو که می‌بینم انگار دوباره یه موجود دیگه از وسط اون خرابه های شب بلند میشه و زندگی رو شروع می‌کنه.
واقعا آدمی به امید زنده است حتی تو تاریکترین لحظه‌ها. هر وقت گرفتار تاریکی می‌شم بعدش یه اتفاق روشن می‌افته یه چیزی که دوباره من رو سرپا نگه میداره، دلم رو کنی آروم می‌کنه.
این چن روز حسابی بهم ریختن از خبرها. از مجلس بگیر تا داستان تکراری زن‌کشی...
بعضی وقتا انقد مرور میکنم تو مغزم که حالت تهوع میگیرم .از این حجم ناآگاهی، تعصب کور و تکرارش و ناتوانی خودم. اینکه هیچ کاری ازم بر نمیاد و الخ...

۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۵, پنجشنبه

لعنت به کرونا

یه دردهایی هست که فقط برای خود آدم درده و حتی گفتنش برای دیگران نه تنها عمق درد رو‌کم نمی‌کنه که حتی ممکنه خیلی بی‌اهمیت باشه.
از پاییز تا همین دو روز پیش همه‌ی تلاش‌ها برای گرفتن کارت سفر با مشکل رو به رو شده.
پاییز که خواستیم اقدام کنیم یهو بعد سه سال نامه‌ی خونه اومد، تا کارای خونه بشه و اسباب کشی کنیم و اقدام برای تغییر آدرس سه ماه طول کشید. دو ماه هم طول کشید تا نامه بیاد و درست زمانی که باید کارت جدید رو تحویل بگیریم قرنطینه شروع شد و تعطیلی که تا یه ماه دیگه ادامه داره.
ای بابا...چی میشه گفت، جز صبر.