یک- وضعیت اینترنت این چند روزی فراتر از افتضاح بوده، نمیدانم باز چه درد و مرضی افتاده درجان این جماعت جاهل.
دو- اگر نبودند این رفقای پلاسی، این دوستهای نادیدهای که با نوشتهها و عکسهاشان حال ادم را از فنا و نابودی نجات میدهند، باید میافتادم یک گوشه و میخوابیدم تا صبح دولتم بدمد مثلن!
سه- اگر خانواده مقتول رضایت ندهند، فردا صبح ریحانه اعدام میشود... خدا کنم که رضایت بدهند.
چهار- به مادر میگویم شاکیام از آن امام زمانی که نمیآید مسوولیت سربازانش را بر عهده بگیرد یا اصلن فریاد بزند که اینها را من قبول ندارم، خودشان را، افکار بیمارشان را، ظلمهایی که میکنند را...
پنج- مردها چرا انقدر گاهی بیخیال، دل گنده و بیتفاوت هستن؟ چرا حساسیتهای طرف مقابل را درک نمیکنند؟ چرا درک نمیکنند که گاهی باید ناز بکشند، اصلن ناز کشیدن به درک! بفهمند طرف مقابل کمی نیاز به گذشت زمان دارد، کمی محبتِ صبورانهتر.
شش- انقدر روحیهام خوب نیست که بعد از خواندن نوشته دوستان کامنتی بگذارم ولی همه را میخوانم.
هفت- باید زودتری خوب شوم، میشوم حتما.
۱۳۹۳ فروردین ۲۵, دوشنبه
۱۳۹۳ فروردین ۱۸, دوشنبه
روزهای پیش رو/93
میگذارم پای حماقت، پای بیتجربگی. میگذارم پای غرور شکسته شده، پای تحقر شدن.
من آدم مستقلی که از صبح کله سحر از خانه بیرون میزد و تا شب که خسته و خرد برسد حانه با هزار خبر و اتفاق و مسوول و غیر مسوول سر و کله میزد چطور یهویی شکستم؟ خرد شدم و دیگر مثل قبل نشدم؟!
از خودم میپرسم، چرا زودتر از اینها یادم نیامد که بودم، کجا بودم؟
چرا فک کردم باید حتما یکی باشد، تا من بایستم؟!
اشتباه؟ نیاز؟ شرایط؟
هر کدام از اینها میتواند دلیلی باشد ولی از همین امروز بیش از هر زمانی به خودم اعتماد میکنم، به داشتهها و نداشتههایم.
اعتماد کردن به دیگران هر چقدر هم که طرف صمیمی و نزدیک باشد درست نیست، همیشه باید درصدی را گذاشت برای بر هم خوردن معادلات.
اگر همه این دو سال به خودم اعتماد کرده بودم، به اینکه میتوانم دوباره کمرم را راست کنم، اینکه آدمهایی هستند نامرئی که تحسینم میکنند که با یک تشکر ساده اشان امیدوار میشوم که با فرستادن آهنگی حالم را خوب میکنند باید قدر بودنهای پیدا و پنهانشان را بدانم.
امسال باید خیلی کارهای خوب برای خودم بکنم.
کتاب، ورزش، دورههای آموزشی، کوهنوردی، بودن با دوستهای خوبِ بیادعا.
باید پول در بیاورم برای سفر، سفر حال آدم را خوب می کند، خیلی خوب.
این جا را هم باید مرتب به روز کنم، باید نوشتن را شروع کنم.
من آدم مستقلی که از صبح کله سحر از خانه بیرون میزد و تا شب که خسته و خرد برسد حانه با هزار خبر و اتفاق و مسوول و غیر مسوول سر و کله میزد چطور یهویی شکستم؟ خرد شدم و دیگر مثل قبل نشدم؟!
از خودم میپرسم، چرا زودتر از اینها یادم نیامد که بودم، کجا بودم؟
چرا فک کردم باید حتما یکی باشد، تا من بایستم؟!
اشتباه؟ نیاز؟ شرایط؟
هر کدام از اینها میتواند دلیلی باشد ولی از همین امروز بیش از هر زمانی به خودم اعتماد میکنم، به داشتهها و نداشتههایم.
اعتماد کردن به دیگران هر چقدر هم که طرف صمیمی و نزدیک باشد درست نیست، همیشه باید درصدی را گذاشت برای بر هم خوردن معادلات.
اگر همه این دو سال به خودم اعتماد کرده بودم، به اینکه میتوانم دوباره کمرم را راست کنم، اینکه آدمهایی هستند نامرئی که تحسینم میکنند که با یک تشکر ساده اشان امیدوار میشوم که با فرستادن آهنگی حالم را خوب میکنند باید قدر بودنهای پیدا و پنهانشان را بدانم.
امسال باید خیلی کارهای خوب برای خودم بکنم.
کتاب، ورزش، دورههای آموزشی، کوهنوردی، بودن با دوستهای خوبِ بیادعا.
باید پول در بیاورم برای سفر، سفر حال آدم را خوب می کند، خیلی خوب.
این جا را هم باید مرتب به روز کنم، باید نوشتن را شروع کنم.
اشتراک در:
پستها (Atom)