احساس میکنم نسبت به این حجم از خودخواهیها و بیتوجهی هاشون من هم بیتفاوت شدم، کمتر حرص میخورم و دیگه نیازی نمیبینم برای کسی بازگو کنم چقد از رفتارها و برخوردهاشون دلخورم.
این رفتارهاشون باعث شده که در تصمیم گیریام مصممتر باشم و مطمئنم که اونااز هر لحاظ فاقد صلاحیت هستند.
هیچ وقت فک نمیکردم یه روزی روزگاری به این روزها برسم ولی زندگیِ دیگه، آدمی خبر نداره چی پیش میآد.
باهاشون حرف نمیزنم و هیچ چیزی رو مطرح نمیکنم. چرا؟ تنها کاری که بلد هستند ساطع کردن انرژِی منفی تا شعاع چند کیلومتره، انتقال حس ناامیدی و یاس و شکست و بدبختیِ.
حرف زدن و گوش دادن به حرف کاری که اصلن بلد نیستن، دیگه تو این سن و سال هم امیدی به یادگیریشون نیس.
بیش از هر زمان فهمیدم که باید به خودم تکیه کنم، به همه اون چیزهایی که بلدم و به کارهایی که میتونم بکنم.
ای بابا. زودتر باید جدا بشی ازشون وبری سراغ زندگی خودت.. میدونم سخته.. میدونم پذیرفته نیست تو اون مملکت ولی چاره ای نیست. بهتر از حرص حوردنه
پاسخحذفدر ضمن همه پستهات رو با هم خوندم وفت نکردم برای هر کدومشون نظر بذارم