۱۴۰۱ مرداد ۲۸, جمعه

خدا

 هوا نیمه‌ابریه و دلم واقعا بارون می‌خواد. دلم می‌خواد اتاق رو مرتب کنم و از امشب بشینم پای خوندن کتاب.

دلم خیلی گرفته ولی خدا رو دارم و می‌دونم تنهام نمی‌ذاره. تو سختی‌ها دستم رو گرفته و تنهام نذاشته. امیدم تو این گوشه‌ی تنها و غریب لطف و پناه خودشه و بس.

این فرصت رو داشته‌م که بارها و بارها این سال‌ها رو مرور کنم و مطمئن بشم که اشتباه کردم، که اشتباه رفتم و اشتباه ادامه دادم. تنها سودش اینه که از اشتباه خودم مطمئنم، پشیمونم و باید برای خودم کاری کنم، حداقل جبران خسارت‌هایی که به خودم زدم. فشارهایی که به خانواده‌ام آوردم رو که هیچ‌کاری نمی‌تونم بکنم جز ابراز شرمندگی.

۱۴۰۱ مرداد ۲۶, چهارشنبه

دلگیر

 زندگی چقد تجربه‌های مختلفی رو به آدم نشون می‌ده. اتفاقی رو که یه زمانی فک می‌کردی مهم‌ترین باشه، فک می‌کردی چقد منتظرش هستی و زندگی‌ت رو تغییر خواهد داد با کلی التماس از خدا می‌خوای و بعدتر در جریان فراز و نشیب‌های زندگی می‌فهمی که چه اشتباه بزرگی بود و هست. چقد از خودت، عزت‌نفس‌ت و استقلال‌ت دور شدی.

چقد وارد مسیر اشتباهی شدی، چقد منزوی و گوشه‌گیر شدی و الخ...

می‌خوام حداقل به خودم قول بدم از این به بعد برای خودم بیشتر زندگی کنم و قوی‌تر باشم به‌خاطر خودم و فرزندم.

همیشه خدا همراهم بوده و دعای مادرم، تو سختی‌ها و دلشکستگی‌ها نزدیک‌تر حتی...قربونت برم مامان که بچه خوبی نبودم برات ولی تو دلت دریاست.

خاله

 یکی از شب‌هایی که دلشکسته بودم و منتظر کورسویی از نور و امید، وقتی شب خوابیدم و صبح بیدار شدم معجزه در حال وقوع بود.

پس از ساعت‌ها انتظار و البته غافلگیری نور جدیدی وارد زندگی خانواده ما شد و ۲۵ روز زودتر خاله شدم.

قدمت‌ پر از نور  روشنایی و برکت برای ما.

۱۴۰۱ مرداد ۲۴, دوشنبه

آغوش‌های بی‌منت

 رفتم پیش خانواده‌ام و در آغوش امن و بی‌منت‌شان چند هفته‌ای میهمان بودم. تنها خاطره خوبم از این سفر همین آغوش‌های مهربان بود و خنده‌های برادرزاده‌ام.

دل‌آزردگی هم بسیار... واقعا یه عده فک می‌کنن همه مثل خودشون یه تخته کم دارن، چرا؟ چون زرهای مفت و دروغ‌هاشون رو مستقیم نمی‌زنی تو گوششون...

ای بابا، غلط کردم که لعنت بر خودم باد و تمام.