۱۳۹۸ مرداد ۵, شنبه

زمستانم آرزوست

امسال رکورد گرمای هوا در اروپا شکسته. پنجشنبه دما در شمال فرانسه به چهل درجه رسید و رسما پختبم. هوا بسیار دم و شرجی بود و باورم نمی‌شد که دیگر تحمل گرمای بالای ۲۵ را ندارم. بعد آخر شب یک‌هو رعد و برق و باران و‌تگرگ شروع شد. دما کمی پایین آمد ولی جمعه با وجود کاهش دما هنوز هم هوا دم و شرجی بود.
از سرما و‌بی‌افتابی زمستون در انتظار تابستونیم و اینم شده تابستون.
هیچی سر جایش نیست. از وضعیت جوی گرفته تا اقتصاد و‌الخ.

۱۳۹۸ تیر ۲۹, شنبه

شرایط گوزپیچ

دیروز عصر سر درد بدی داشتم که به تخم چشمم فشار می‍اورد، منتظر بودم شب بشه بچه بخوابه و‌منم بیهوش بشم. بچه خوابید ولی مگه پشه‌های لعنتی گذاشتن؟! خلاصه هی می‌خوابیدم و هی پشه‌ها با صدای هلیکوپتری دورم می‌چرهیدن، همزمان تیم فوتبال الجزایر هم برده بود و صدای بوق و ترقه‌های کر کننده قطع نمی‌شد. نمی‌دونم کی و چطور تونستم بخوابم هر چند این وسط بچه هم مدام بیدار می‌شد و شیر می‌خواست، نهایتا از ساعت چهار صبح  بیدارم و الکی دارم تو اینترنت می‌چرخم ولی دلم می‌خواد بخوابم!!!

۱۳۹۸ تیر ۲۰, پنجشنبه

چراغ‌های روشن

هنوز هم گوشه و کنار وبلاگستان چراغ‌هایی روشن می‌شود و این یعنی هنوز هم آدم‌هایی وابسته این فضا هستند، چه خوب.

۱۳۹۸ تیر ۱۷, دوشنبه

اولین کمپینگ

این روزها اگر اندکی فرصت پیدا شود چن صفحه‌ای کتاب می‌خوانم. چن تا پروژه هست که حتی فک کردن به آنها خسته و ناامیدم می‌کند هر چند که ماه هاست ذهنم درگیر شان شده و فرسایش این پروسه در من نمایان است.
حال تنهایی و خلوت خودم خوب نیس، خیلی چیزهای دیگر هم مربوط به خودم حالشان تعریفی ندارد. امیدم به روزها و خبرهایی است که منتظرشان هستم، کاش کمی با شیب مناسب خوب باشند، امیدوارکننده و دلنواز.
برای اولین بار شنبه و یکشنبه رفتیم کمپینگ، تجربه خوبی بود و چرا همه‌ی این سال‌ها آنقدر از طبیعت دور شدم؟
حدود ۲۰ سال قبل شاید هم بیشتر یا کمتر ما زیاد به دشت و صحرا می‌رفتیم. خیلی از جاها هنوز جاده‌ها آسفالت نشده بود، دسترسی به آنها آسان نبود ‌‌و ماشین هم آنقدر زیاد نبود. جاهای بکر و غالبا دست‌نخورده ای بودند که بومی‌ها و محلی‌ها از آن خبر داستند مثلن هفت برم. ولی از یک زمان نامیمونی جاده‌ها زیاد شدند و دسترسی ها ببشتر، نتیجه اینکه تجاوز به طبیعت و محیط‌زیست بیشتر و بیشتر شد و همه‌ی آنجاها به فنا رفتند همراه با خشکسالی چن ساله. دلم می‌خواست همه شکوه و زیبایی آن مکان‌ها در ذهنم ثبت شود و چیزی از نابودی در یادم نماند، این شد که دیگر نرفتم.
هر جایی که بشر دسترسی پیدا کرده پر شده از زباله، نابودی و الخ.
ولی اینجا توی محوطه جنگلی که ما بودیم هیچ کس به خودش اجازه نمی‌داد شاخه ای را بشکند، یادگاری بنویسد، زباله بریزد و الخ...همه چیز طبیعی و چشم‌نواز مانده بود.