خیلی وقت شده که ننوشتم. هفتهی پرمشغله و سنگینی رو پشت سرگذاشتم. همچنان ورود اجباری به جمعهایی که ادمها برایم آشنا نیستن سخت و بسیار عذابآور است و از آن بدتر اینکه نمیشود برای کسی توضیح داد چون هر کسی توانایی همدلی را ندارد.
پارسال این روزها با کلی شوق و ذوق کنار خانوادهام بودم و حالا بخشی از قلبم که هزارتکه شده روز و شب با آنهاست.
تلاش برای داشتن حال خوب رو وظیفه خودم میدونم در برابر نعمت حیات، در برابر مسولیتی که در برابر بچهم دارم. به لطف همدلی ادمهای امن زندگیم پیش میرم و از آدمهایی که بهم حس شرم و خجالت میدن فقط گذر میکنم و خوشحالم که چنین آدمهایی طرف دوستی و رفاقت با من نیستن.