۱۳۹۷ مرداد ۹, سه‌شنبه

پشه‌های لعنتی

از ساعت سه بیدارم و الان چهار و نیم صبحه. چرا؟ توضیح میدم. از وقتی بارون باریده انگار آب رفته تو لونه پشه‌های پادراز و اونا هم حمله‌ور شدن به داخل خونه. نه خیر ما اینجا به پنجره هامون توری وصل نیست و رفت و آمد برای عموم از پنجره آزاده. خلاصه تا وقتی پنکه روشنه تک‌و توکی پشه وزوز کنان سعی می‌کنم از کورترین نقطه‌ها هم بهت حمله کنند ولی امان از وقتی که پنکه خاموشه رسما میدون جنگ میشه.
نمیشه که ۲۴ ساعت پنکه روشن باشه با اینکه تقریبا تو‌ این اوضوی ال روشنه و بادش من رو اذیت می‌کنه ولی چاره‌ای نیست.
خلاصه گرما و شرجی یه مدل بدبختیه، بارون و هوای نسبتا خنک یه مدل دیگه بدبختی داره.
کاش حالا که با پشه‌کش افتادم به جون پشه‌ها و احتمالن مورد عنایت همسایه پایینی هم قرار گرفتم بتونیم مثل آدمیزاد بخسبم.

۱۳۹۷ مرداد ۶, شنبه

فاجعه‌ی واقعی

دیشب بعد از اون گرمای کم‌سابقه سر و‌کله‌ی ابرها پیدا شدن. پاریس توفان شروع شده بود و نسیم خنکی هم به اینجا رسیده بود. اواخر شب بود که رعد و برق شروع شد و بعد هم بارون. عجب بارونی، هوا رو سبک و خنک کرده یه جور دوست‌داشتنی و مهربون. پشه‌ها هم از فرصت استفاده کردن و زدن بیرون، جای سالم رو‌تنم نداشتن ولی به جای هوا خیلی خوبه. از هوای ۳۷ درجه دیروز برگشتیم رو ۲۴ درجه و به‌به:)
دیروز تو اخبار شنیدم که سیبری و نواحی قطب شمال هم دمای ۳۷ و ۳۰ درجه رو تجربه کردن! چقد وحشتناک. بعد توییت های زمستون سال گذشته ترامپ احمق رو می‌خوندم که گرمایش زمین رو مسخره کرده چون تو ایالت‌های مختلفدمای هوا و سرما زیاد بوده و برف زیادی هم باریده بوده و نتیجه‌گیری اون عوضی این بوده که گرمایش زمین حرف مزخرفیه!
گر چه پیش‌بینی‌ها برای چنین بحران‌های محیط‌زیستی برای سال‌های دورتر بوده ولی ما خیلی زود به وسط بحران رسیدیم و هنوز احمق‌های زیادی هستن که باور نمی‌کنن. مثل همون‌هایی که می‌گن امسال عید خیلی بارون زده پس اون آب‌ها کجا رفت؟! چرا الکی می‌گن بحرانه؟!

۱۳۹۷ مرداد ۵, جمعه

خرماپزون

امروز دمای اینجا یعنی شمال فرانسه به ۳۷درجه رسید٬ باورنکردنی! در حال تبخیر شدن هستیم و غر زدن.
هفته پیش الکی الکی پنکه خریدیم و شبش یه نمه بارون زد.‌ گفتیم اینم از شانس ما. ولی بعدش چنان هوا هر روز گرم‌تر و‌مزخرف‌تر شده که هی خدا رو‌شکر می‌کنیم که پنکه رو‌خریدن مگرنه تو‌این گرما می توان بیرون رفتن از خونه رو‌داره؟!
در حالی ما مشغول نالیدن از گرمای ۳۷ درجه هستیم که در ایران آحاد ملت دمای بالای ۴۰ و ۵۰ رو غالبا بدون برق و آب تحمل می‌کنن. خدا قوت هم‌وطن:(

۱۳۹۷ مرداد ۳, چهارشنبه

از هر دری سخنی

طی سه سالی که دارم در شمال فرانسه زندگی می‌کنم تابستون امسال تا الان خیلی گرم بوده و قرارهای تا آخر هفته دما حتی به ۳۴ درجه برسه. هفته پیش بالاخره پنکه خریدیم هر چند اینجا پنکه و لوازم سرمایشی چندان مرسوم و متداول نیست ولی گرما و شرجی حسابی کلافه‌امون کرده بود.
شب‌ها به لطف باد پنکه از پشه‌های پادراز صدا هلیکوپتری خبری نیست ولی هر از گاهی پیداشون میشه تا خوش و بشی کنند و‌صله ارحام رو به جا بیارن.
روزها داره کوتاه میشه. شب حدود ساعت ده هوا تاریک میشه و صبح ها هم دیرتر از قبل هوا روشن میشه. حدود ساعت پنج صبح هنوز ظالمانه وای وای تا همین دو سه هفته قبل این موقع هوا روشن شده بود.
دو شب شد که مثل آدمیزاد تو رختخواب می‌خوابم و دیگه مثل قوم یهود با ملحفه و‌بالشت سرگردون بین اتاق و‌ هال نیستم و این اگه خوشبختی نیست، چیه؟!

۱۳۹۷ تیر ۳۱, یکشنبه

تعطیلات

بالاخره بعد از مدت‌ها پنجشنبه و جمعه نم‌نمکی بارون زد، چقد دلم برا بارون تنگ شده بود. آدمیزاد انگار با غر زدن زنده است و رشد می‌کنه مثلن تو زمستون همه آرزوم چن ساعت توقف بارون و آفتابی شدن هواست و این مدت که همه‌اش آفتاب بوده و گرما دلم برای ابر و بارون تنگ شده خلاصه که بشر همیشه افسوس نداشته هاش رو‌ می‌خوره.
کوچه، مغازه‌های و خیابان‌ها به شکل محسوسی خلوت شدن و آحاد ملت برای گذراندن تعطیلات رفتن سمت جنوب. یعنی یهویی یه روز بیدار می‌شی و می‌بینی اووه چه همه جا خلوت و ساکته و خبری از صدای واق واق سگ‌های همسایه رو به رویی یا ردیف ماشین‌های پارک شده تو‌کوچه نیست و این یعنی تعطیلات شروع شده و هر کی به شکلی رفته از اینجا.

۱۳۹۷ تیر ۲۳, شنبه

روز ملی

دیشب اینجا پر از صدای ترقه و فشفشه بود٬ چیزی شبیه چهارشنبه‌سوری خودمون و البته نه در اون حد میدان جنگ و نبرد. امروز ۱۴ ژوئیه و روز ملی فرانسه است و تعطیل. صبح همه‌جا آروم و بی صدا بود و هیچ خبری از صداهای دیشب نبود حتی سر و صدای ماشین حمل زباله رو‌هم‌نشنیدم!
الان هوا حسابی آفتابی و‌گرم شده ولی من چی؟!
انگار یه کوه سخت و سنگین افتادم رو مبل. انگیزه‌ای ندارم و فقط منتظرم تا چند ساعت دیگه بریم هلند و کنار خواهرم باشم و این بهترین روزنه‌ی امیده.

غر

شب‌ها خوب نمی‌خوابم٬ پیاده‌روی نمی‌رم٬ کتاب نمی‌خونم و هر روز بیشتر از قبل احساس بیهودگی و کرختی می‌کنم.
از آفتاب این روزها استفاده نمی‌کنم٬ از هوای مطبوعی که دوام چندانی نخواهد داشت...از هر چیزی که در حال دارم استفاده نمی‌کنم و نمی‌دونم منتظر کدام روز و حال خوبی هستم که گور به گور شده:(
محل اتراق این ماه‌ها.


۱۳۹۷ تیر ۲۱, پنجشنبه

این روزها

از دیروز عصر در حفره‌ی شکمی‌ام از شرق تا غرب دور چنان دل‌آشوبی به راه افتاده که از شدت درد و خستگی دیشب بیهوش شدم و حوالی صبح برای خوردن آب بیدار شدم.
هوا به نسبت هفته‌های پیش خنک‌تر شده ولی من همچنان در خونه چپیدم و توان راه رفتن و پیاده‌روی رو ندارم. نمی‌دونم بیشتر از خستگی فیزیکیه یا تنهایی و روحیه خسته؟!

۱۳۹۷ تیر ۱۹, سه‌شنبه

هورمون‌های حیرت انگیز

هورمون‌ها؛ غریب٬ پیچیده و حیرت آورند. هیچ وقت مثل این چندماه به قدرت شگفت انگیز و حیرت آور شوم باور نداشتم ولی حالا در مواجه با این حجم از تغییر ها فقط شگفت زده و‌حیرانم. 

۱۳۹۷ تیر ۱۴, پنجشنبه

آهنگ‌ها و خاطره‌ها

هفته‌ی قبل فیلم افتضاح قاتل اهلی رو‌دیدم؛ فاجعه‌بار تهوع‌آور. نمی‌دونم کیمیایی چه اصراری داره که فیلم بیاره اون هم انقد شعاری٬ گل‌درشت و مزخرف.
تقریبا هر روز کلیپ دخترای مدرسه‌ای رو‌که نرو‌بمان رو‌می‌خونن می‌بینم  حالم یه طور خاصی میشه که همزمان غم و شادی رو با هم حس می‌کنم.
این حس رو در ارتباط با سر اومد زمستون و آهای خبردار هم دارم.
همزمان غم و شادی، کلی خاطره دور و نزدیک و کلی حس‌های متفاوت وجودم رو لبریز می‌کنه.
ولی چیزی که متوجه نمی‌شم اینه که چرا آهنگ آهای خبردار رو روی فیلم رگ خواب گذاشتن؟!
من رگ خواب رو‌دوست نداشتم حتی نتونستم تا آخرش رو ببینم، با وجود اینکه لیلا حاتمی رو دوست دارم ولی این شخصیت منفعل و مستأصل‌ش با این حجم از درماندگی و بلاتکلیفی رو‌نمی‌تونستم تحمل کنم هر چند که واقعیت پر از این آدم‌هاست

۱۳۹۷ تیر ۱۲, سه‌شنبه

معجزه‌ای به نام خوابیدن

بالاخره بعد از یک ماه شب مثل آدمیزاد خوشبخت خوابیدم. یک ماه گذشته مدام در حال کوچ از تخت‌خواب به مبل تو هال و روی زمین بودم. صبح ها کلافه و درمانده و تمام روز خسته و‌بی‌رمق. دیروز دکترم قرص‌های گیاهی را تجویز کرد که شب قبل از خواب ده تا از آنها را که خیلی کوچولو هستند مثل آبنبات تو دهنم بذارم و بخورم. نتیجه؟ از خواب پریدم و متوجه شدم هنوز نصفی از دهمین قرص روی زبانم مانده و من بعد از یک ماه توانسته‌ام در رختخواب خودم بدون ووول خوردنهای هر شب راحت و‌بی‌دغدغه بخسبم. البته خسبیدم که چه عرض کنم بیهوش شده بودم و لذا خدایا شکرت:)
پ.ن: من آدم فراری از دکتر و دارو بوده و هستم ولی این یک ماه بی‌خوابی چنان سخت گذشت که اگر می‌گفت باید زهر مار بخوری فقط می‌پرسیدم روزی چقدر؟!