۱۴۰۰ خرداد ۵, چهارشنبه

روزنوشت

 سه هفته شاید هم بیشتر باشه که هوا ابریه همراه با بارون و سرما، اصلا یهویی از بهار برگشت خوردیم وسط زمستون.

محدودیت‌ها کمتر شده و دوز اول واکسن رو هم هفته قبل زدیم.

سه ماه دیگه پسرک می‌ره مدرسه، براش خوشحالم که با بچه‌ها دوست و همبازی می‌کشه.

سعی می‌کنم ورزش کنم واقعا حالم رو بهتر می‌کنه البته اگر سردرد لعنتی بذاره.

تمرکز ندارم و سریع هر چیزی رو فراموش می‌کنم، باید زبان بخونم ولی از صبح با بچه سر و کله می‌زنم تا شب که بخوابه. گاهی زودتر از اون خوابم می‌بره... چقدر همه‌چی با بچه سخت‌تر می‌شه و چاره‌ای هم نیست.

۱۴۰۰ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

روزمرگی‌های ماه می

 روزها بلندتر و روشنایی بیشتر شده ولی همچنان ساعت هفت منع رفت و امید شروع می‌شود.

یک هفته‌ای می‌شود که هوا ابری و بارانی‌ست، زمستان برگشته.

هنوز نوبت واکسن ما نشده ولی از خبر واکسن زدن پدر و مادرها در ایران خوشحالم.

کتاب نمی‌خوانم ولی دو سه روزی است که دوباره پیاده‌روی در خانه را شروع کردم.

به لطف محدودیت‌ها و آشنایی با آدمهای مجازی که هر جا می‌روند لوکشین‌ را هم می‌زنند محل‌های خوبی برای پیاده‌روی پیدا کردیم.

وضع دندان‌هایم خراب است، نوبت‌های دکتر هم طولانی‌ست و کلا بی‌خیال شدم تا کمتر حرص بخورم. وضع ریشه دندانم خراب است و زودترین نوبتی که گرفتیم برای واخر ژوئن است...