توجه و مهربونی بیغل و غش بچهام بهم قدرت مبارزه برای زندگی میده. یه بچه کوچولو که غم و ناراحتی مادرش رو درک میکنه و برا بهتر شدنش بهش شکلات میده. یه بچه که بهتر از یه آدم چهل ساله میفهمه چقد مادرش دلش گرفته، غمگینه و نیاز به محبت داره. تو معجزهی خدا تو این چاه تنهایی و غربتی برام، اگه امیدی برای زندگی و مبارزه دارم فقط نفسهای گرم توئه. خدایا شکرت.
۱۴۰۱ بهمن ۱۱, سهشنبه
۱۴۰۱ بهمن ۱۰, دوشنبه
نور
به نظرم یکی از خاصیتهای نور رهاییه. رهایی از افکار منفی و حملههای پی در پیاشون. نور میاد و آدم رو به زندگی امیدوار میکنه، انقد بهش قدرت میده که میتونه اون سیاهی رو نادیده بگیره. لعنت بر دلهای سیاه، لعنت بر هر چی کثافت و تظاهر و عقدهاس.
۱۴۰۱ بهمن ۹, یکشنبه
واقعنی مرده
صبح یادم اومد دیشب خواب ع رو دیدم، زنده و سرحال. گفت این مدت خودش رو چند جایی مخفی کرده بوده تا زمان بگذره و برگرده و زندگی کنه. میخواسته آبها از آسیاب بیفته، عمیقن خوشحال بودم که زنده است که ما رو گول زده. الان بعد از چند ساعت که از خواب بیدار شدم یادم افتاد بهش و اینکه واقعا مرده، اونم چهار سال قبل.
۱۴۰۱ بهمن ۸, شنبه
مربای به
هوا ابری و سرد است ولی همهی جانم را جمع کردم و رفتم سمت شنبه بازار نحیف محله. بالاخره به خریدم و بهزودی مربای به خواهم پخت. دوست دارم خواهرم حداقل از خوردن مربایم لذت ببرد.
هوا سرد است و خزیدهام زیر پتو تا نصفه. بچه دارد برای خودش آوازهایی بدون معنا و فقط آهنگین میخواند. زندگی در کلیشهایترین حالت ممکن در جریان است.
۱۴۰۱ بهمن ۶, پنجشنبه
دوست بازیافته
بعد از چند روز امروز از خونه بیرون رفتم، خرید کردم و تا رسیدم خونه وقت غذا درست کردن گذشته بود. هوا نسبت به روزهای قبل گرمتر بود و نم بارونی میزد. بعدازظهر بعد سالها یکی از دوستای قدیمیم رو پیدا کردم. چقد خوبه طلبکارم نیستن، منم نبودم البته. همون شادی پیدا کردن همدیگه خیلی خوبه.
۱۴۰۱ بهمن ۵, چهارشنبه
رهایم نکن
از شنبه چالش دو ماهه شروع شد و تنها کاری که کردم فک کنم شکرگزاری بوده، حتی انقد هوا سرده جرات نکردم برم بیرون از خونه. دیشب هم کلی سرفه کردم که احتمالا از شدت رطوبت هوای اتاقه. یه چیزی که هم حس خوبی بهم میده و هنوز هم هیجانزدهام میکنه اینه که برای کبوترها نون و برنج میریزم و تو سرما دستهجمعی حملهور میشن و هیچی نمیمونه دیگه عذاب وجدان دوریز غذا رو هم ندارم.
کاش ورزش کنم، کتاب بخونم و آب بخورم.
ممنونم خدا که نذاشتی تو منجلاب ابتذال و تظاهرشون غرق بشم، کمک کن همیشه خودم باشم با همه کمبودها و نواقصم ولی نذار دروغگو، شارلاتان، حسود و بیعزتنفس باشم. دستم رو رها نکن. ممنونم ازت.
عزیزانم
بوسهای بیهوای بچهم و مهربونیش بهم کمک میکنه کمتر فک کنم که زندگیم چقد بیهوده سپری شده. محبتی که نثارم میکنه، بغل کردنهاش و اینکه حواسش به حال من هست برام معجزه است و من این معجزه رو از دعای خیر مادر دارم.
۱۴۰۱ دی ۲۴, شنبه
برنده منم
خیلی دلم شکسته، اونم من که چقد تلاش میکنم حالم رو خوب نگه دارم. سعی میکنم ورزش کنم، افکار منفی رو دور کنم، با کوچیترین چیزها برا خودم شادی و انرژی مثبت جور کنم. ولی اجازه نمیدم حال رو به بهبودم خراب بشه، نمیذارم حالم رو بد کنن، من باید برنده باشم.
۱۴۰۱ دی ۱۹, دوشنبه
خستهام
شنبه ساعت هفت صبح بیدار شدم، گوشیم خاموش شده بود تا یه درصد شارژ شد خبر اعدامها رو دیدم...
یکشنبه شش و نیم صبح بیدار شدم و دوشنبه از حدود دو صبح بیدار بودم.
احتمالن به این میگن روند طبیعی زندگی ما دور از خاک وطن...
چقد مظلوم و بیکس بودی سیدمحمد...
هزارتا حرف دارم برا نوشتن ولی خستهام و بیحوصله
۱۴۰۱ دی ۱۵, پنجشنبه
معجزهی دوستی
بعد از حدود شش ماه دوباره ورزش کردم، ۳۵ دقیقه. دارم سعی میکنم وضع تغذیهام را هم درست کنم. ر مدام تشویقم میکند به ورزش و کلی انرژی خوب میفرستد. ن هم هر روز با هزار بدبختی ویس میفرستد و حرفهایش برایم مرهم است. سختکوش و پرتلاشه هر چند با سد محکمی به نام مردسالاری برخورد کرده. زندگیم با کمک اینها به پیش میرود. معجزههای فضای مجازی.
۱۴۰۱ دی ۱۳, سهشنبه
لحظهی تغییر مسیر
هر زندگیای از یک جایی به دو بخش تقسیم میشود. برای من وقتی بازجو گفت از این لحظه شما بازداشت هستید و دقایقی بعد یک در فلزی بسته شد. من پرت شدم در انتهای دنیایی که تا اون موقع از وجودش بیخبر بودم. دنیایی که ساعتی روی دیوارش نبود، پنجرهای نداشت، لبتابی نبود و الخ...
صدای اون در فلزی هنوز تو سرم میپیچه و بهم یادآوری میکنه چطور از روی ریل قطار پرت شدم به یه گوشه و دیگه به ریل برنگشتم.
آنکه از مرگ دیگری خوشحال میشود
۱۴۰۱ دی ۱۲, دوشنبه
کامنتهای دیده نشده
خیلی اتفاقی رفتم و پستهای دسامبر ۲۰۱۳ رو خوندم و دیدم چند تا کامنت دارم. باورم نمیشد کامنتی از نیلی بود، بعد دیدم از دو تا دیگه از وبلاگهایی که میخوندمشون هم کامنتهایی بوده و من بعد ده سال دیدمشون. وبلاگهایی که سالهاست نویسندههاشون نمینویسن. ناراحت شدم چون دوست داشتم ارتباطمون دو طرف باقی میموند. آخی چقد حیف...
نجاتدهنده
فک میکنم خواندن و نوشتن از جمله راههای نجاتدهنده من هستند. دوست دارم خواندن را شروع کنم، نوشتن را هم و ورزش کردن. ماههاست همه به کناری رفتهاند و حجم زیادی از افکار منفی، خشم، غم، غصه، اضطراب و استیصال جایگزین آنها شده. توانی بیشتر از همیشه را لازم دارم تا به زندگی کمی عادی برگردم. هجوم افکار منفی بیش از همیشه آزارم میدهد. آدمهای سمی و لجن حالم را خراب کردهاند به خدا واگذارشان کردهام.
۱۴۰۱ دی ۱۱, یکشنبه
به امید نور
کمتر از دو ساعت دیگر وارد سال جدید میشویم. سالی که در حال گذر است عجیب بود، خیلی. پر از شادی، غم، خشم، استیصال...
تولد بچهها قشنگترین خبرها بود، دیدار پدر و مادرم، برادرم و خانواده، خالهها و داییها...
روزهای غمگین هم کم نبود، روزهای خشم و نفرت، اشک و آه و نفرین...
آدمهای سمی هم آمدند، زهر ریختند و امیدوارم که دیگر دور شوند...
آدمهای امنم بیشتر شدند، همانها که همدلی بلدند، میشنوند بیقضاوت. قوت قلب هستند بیمنت.
روزهای سخت ایران، روزهای پر خشم و استیصال، روزهای درد و رنج عمیق، روزهای ای خدا کجایی و...
روزهای غرور و افتخار، روزهای امید و انتظار و ما همهی اینها رو مدام داریم تجربه میکنیم.
به امید اون شادی جمعی، به امید اون آزادی جمعی به امید فراگیری واقعی شعار زن، زندگی، آزادی.