۱۳۹۷ شهریور ۷, چهارشنبه

روز بارونی

امروز حسابی هوا پاییزی شده، ابرهای گردن‌کلفت اومدن و بارون می باره.
هنوز پیاده‌روی امروز رو انجام ندادم. وسایل سوپ رو آماده کردم. می‌خوام سوپ رو بذارم روی گاز و برم پیاده‌روی و اگه شد نون تازه بخرم.

۱۳۹۷ شهریور ۶, سه‌شنبه

پیاده‌روی صبح‌گاهی

جواب آزمایش‌ها دیروز عصر و امروز صبح به دستم رسید و همه چیز خوب بود.
امروز بعد از مدت‌ها تصمیم گرفتم حتما و حتما برم پیاده‌روی. کنار کانال آب خلوت بود و حتی خبری از پرنده‌ها نبود. فک کنم پرنده‌ها هم رفتن سفر و دیگه روزهای آخر مسافرت هاشون هست.
گوشی رو تنظیم کردم روی نیم‌ساعت؛ مسیر رفت رو کمی با عجله رفتم و به همین خاطر در برگشت کمی خسته بودم و در نتیجه سرعتم هم کمتر بود.
در کل پیاده‌روی مفیدی بود. لازمه هر روز نیم‌ساعت صبح و‌نیمساعت عصر پیاده‌روی کنم.
هوا حسابی خنک شده و خبری از آداب سوزان دو هفته پیش نیست. فقط و فقط باید اراده و پشتکار داشته باشم برای پیاده‌روی. حتما می‌تونم.

۱۳۹۷ شهریور ۵, دوشنبه

آزمایش خون

خب نشستم در آزمایشگاه برای نوبت دوم و سوم خون‌گیری.
پنج ماهه میام اینجا برای آزمایش خون. سه تا خانوم هستند که کار خون‌گیری رو‌انجام می‌دن و همیشه هم بیمارهای منتظری رو صندلی‌ها نشستند و گاهی هم به خاطر شلوغی چن نفری ایستاده‌اند.
این شانس رو داشتم که هر سه تا خانوم ازم خون بگیرن. برخورد هر سه تا هم بسیار مهربون، دوستانه و انسانی بوده. هیچ وقت نشده یکیشون بگه شما بدرگی، اعصابش خورد باشه، عجله داشته باشه و الخ.
حتی یه بار هم درد نداشتم، کلن انقد فضای فیزیکی و برخورد انسانی خوب بوده که هیچ وقت استرس و نگرانی نداشتم.
ایران که بودم هربار نگران این بودم که نتونن رگ رو پیدا کنن، اعصابشون خرد بشه، عجله داشته باشند چون تعداد بیمارها زیاده و الخ...
این استرس، عجله، عصبیت و ناراحتی روداین روزها در چهره ورزسکارهای ایرانی شرکت کننده در بازی‌های جاکارتا هم میشه دید.
دیروز در مسابقات تیراندازی سه شرکت‌کننده ایران با قیافه‌های مضطرب و عصبی تیر می‌انداختن و طرف مالزیایی راحت و‌خونسرد.
تو چهره اکثر ورزشکاران ایرانی فشار، استرس و عصبیت خودش رو نشون میده و در ادامه نتیجه‌ها نشون میده که چه خبره.

۱۳۹۷ شهریور ۴, یکشنبه

طلسم یکشنبه شکست

سه هفته‌اس قراره یکشنبه‌ها بریم جایی برای مثلن تفریح و اتفاقی که می‌افته اینه که از ظهر شنبه آقای پدر حالش بده و دچار سردرد و تهوع میشه و رسمن یکشنبه‌ها هم به فنا می‌ره. امروز دیگه تصمیم گرفتیم حتما از خونه بریم بیرون هر چند که هوا ابری بود.
رفتیم پارک وسط شهر که حسابی هم شلوغ بود. خدایی همیشه این سوال برام پیش میاد که این ملت چقد حوصله دارن که در هر شرایطی در حال دویدن هست از بچه گرفته تا پیرها.
خلاصه ما هم یه سه ساعتی در پارک بودیم٬ پیاده‌روی کردیم و عکس گرفتیم و بالاخره طلسم یکشنبه‌های نکبت گرفته رو شکستیم.
ساعت ۱۱ راه افتادیم چون مطمئنم نبودیم حالمون چقد خوبه که بریم یا نه. در نتیجه ناهار نون و پنیر و سبزی همراه با چایی خوردیم و ساعت سه هم خونه بودیم. حالا هم دراز کشیدم روی مبل و منتظر بارون.
هوا حسابی خنک شده و پاییز داره خودنمایی می‌کنه.

۱۳۹۷ شهریور ۱, پنجشنبه

کی می‌رسد باران؟

از اول هفته هوا ابریه و طبق پیش‌بینی هواشناسی باید بارون می‌باریده که نباریده. شده مثل هوای شیراز که روزها پشت سر هم ابرهای گردن‌کلفت می اومدن ولی دریغ از یه قطره بارون.
به جاش این پشه‌های موزمار و لعنتی با اون نیش‌های نکبتی‌شون هر روز بیشتر پیداشون می‌شده. خلاصه که شرایط آب و هوایی هم حسابی دچار که گیجه شده.

۱۳۹۷ مرداد ۳۱, چهارشنبه

فصل نو

خب بالاخره دیروز بعد از ۷۰ روز دوباره چهره‌اش را روی مانیتور دیدیم. فشار و استرس همه‌ی روزهای گذشته با دیدن حرکت‌ها و تکان‌های بی‌امانش چنان از انرژی تهی‌م کرد که ساعت‌ها بی‌انرژی و با فشار پایین افتاده بودم روی مبل. دیدنش چنان لذت‌بخش و روح‌افزاست که تمام انرژی و توان‌م را تخلیه می‌کند.
حالا پسرک عزیزم دماغ٬ لب و چانه‌ای دارد که هر بار با دیدن عکسش قند توی دلم آب می‌شود.
باورم نمی‌شود که این من هستم که حالا ساعت‌ها دست روی شکمم می‌گذارم برا حس کردن حرکت‌ها و تکان‌های شد.
این من هستم که نگرانم چرا کم تکان خورد؟ چرا آرام است و الخ.
من آدمی بودم که بچه‌ها را خیلی دوست نداشتم شاید بهتر است بگویم از اینکه خودم نقشی در آفرینش کودکی داشته باشم همیشه ترس و واهمه داشتم. توضیح اش سخت و پیچیده‌ای. حتی طی همین ماه‌ها بارها گریه کردم، ترسیده‌ام و الخ ولی اولین بار که صبح زود تکان‌هایش را حس کردم یک ذوق و شوق خاصی در وجودم جان گرفت که در وصف نگنجد.
من اینجا دور از خانواده و تنها و به معنای کامل غریب‌م. چرا؟ چون از آشنایی و مواجه با ادم‌های جدید به ویژه ایرانی‌ها هراس دارم، چون تجربه تلخی داشتم و نمی‌خواهم آن تجربه تکرار شود. در نتیجه خودم هستم و همسرم و چهار دیواری خانه.
تا بعد...

۱۳۹۷ مرداد ۲۸, یکشنبه

یکشنبه نوشت

دیروز حدود ساعت هفت عصر احساس کردیم که حالمون داره از این همه موندن تو خونه بهم می‌خوره و بهتره بزنیم بیرون. خب کجا بریم؟ مسأله دقیقا پیدا کردن جا و مکان بود چون که بخش عمده مغازه‌ها، فروشگاه‌ها و آلخ ساعت هفت تعطیل می‌شن و شهر رسما به حالت نیمه تعطیل در میاد. از هفت به بعد فقط بعضی فروشگاه‌ها باز هستند و‌لاغیر. راه افتادیم رفتیم فروشگاه بزرگ و اصلی در مرکز شهر. اونجا هم ساعت ۹ تعطیل شد! فک کن ساعت ۹ شب همه مغازه‌های کرکره‌ها رو کشیدن پایین و تمااااام.
موقع برگشتن حدود ساعت نه و‌نیم بود و هوا تقریبا تاریک شده بود. برعکس یک ماه قبل که باید تا ساعت ۱۱ دست زیر چانه یا خیره به سقف منتظر تاریکی هوا می‌شدیم.
خلاصه اینکه اینجا شهرها مثل شهرهای کوچک‌تر در ایران خیلی زود کر‌کره‌ها را پایین می‌کشند، پرده خانه ها پایین می‌آید و روز به انتها می‌رسد.
امروز هم هوا حسابی ابری و خنکه. بوی پاییز همه‌جا پیچیده.

۱۳۹۷ مرداد ۲۵, پنجشنبه

روز نوشت‌ها

بر اساس پیش‌بینی هواشناسی حداکثر دمای امروز ۲۷ درجه است ولی خب هوا ابری و خنکه و خبری هم از افزایش دما و‌گرما نیست. رسما یهویی از هوای ۳۸ درجه سرخوردیم به ۲۴ درجه و پاییز داره خودش رو نشون می‌ده.
یکی از گلدون های شمعدونیم به فنا رفته ولی اون قدیمی‌تر با وجود اینکه نصف بیشتر برگ‌هاش خشک شدن و از بین رفتن باز هم پر از غنچه و گل شده، خیلی مقاوم و جون سخته.
هفته‌ها خیلی زود می‌گذرن، انگار همین دیروز بود که ناراحت بودیم از اینکه ساعت‌های آخر روز یکشنبه اس و حالا رسیدیم به پنجشنبه، تند و سریع!
دیروز اینجا تعطیل بود فک کنم مسیح رفته بود بالا. عصر رفتیم پیاده‌روی و شب به نفس خوابیدم تا صبح. هر وقت خسته می‌شم شبا راحت‌تر می‌خوابم.

۱۳۹۷ مرداد ۲۳, سه‌شنبه

ترس بختک‌وار

ساعت یه ربع به چهار صبحه. تا دو دقیقه پیش هم داشتم خواب می‌دیدم و به لطف نیست پشه بیدار شدم. ولی واقعیت اینه که بعد از دو سال ساعت بدنم صبح‌ها رو ساعت ایران تنظیم شده و حدود شیش صبح ایران تقریبا هر روز بیدارم! خب خواب چی می‌دیدم؟ هنوز و بعد این همه سال خواب دفتر کارمون و رابطه‌ی آدم‌ها. چرا؟ چون چن روز پیش هی عکس‌های یه عده جلو چشمم رژه می‌رفتند و همزمان احساس غم و غصه٬ دلتنگی٬ نفرت و انتقام در من فوران می‌کرد. هنوز منتظرم تا خبر نابودی و آبروریزی چن تا آشغال رو بشنوم و هر بار که یادم می‌افته به جریان بازداشت و‌حوادث بعدش با خودم می‌گم چقد ساده بودم و راحت اعتماد می‌کردم ولی یه تجربه سخت و گرون قیمت مدام بهم یادآوری می‌کنه که آدمیزاد گاها بزرگترین ضربه‌ها رو از اطرافیانم می‌خوره که بیشترین ساعت‌های شبانه روز رو باهاشون کار می‌کنه.
هنوز از نوشتن و شفاف نوشتن ترس دارم. هر بار بهش فکر می‌کنم به یه جا می‌رسم؛ ساعت‌های پر فشار بازجویی. وقتایی که من هیچ حرفی برای گفتن و نوشتن نداشتم ولی اون عوضی رسما پاس رو می‌داشت رو خرخر من و تهدیدم می‌کرد اگه ننویسم ال و بل می‌کنه. می‌گفتم خب من چیزی ندارم برا نوشتن و باز تهدید می‌کرد که منم می‌دونم تو نوشتن گزارش چطور قلم رو‌بچرخونم.
گاهی نوشته های سال های قبل رو می‌خونم و باورم نمیشه چطور با اون همه کار و استرس باز هر روز وبلاگم رو به روز می‌کردم یا تو فیس بوک فعال بودم. اما این سال‌ها چی؟ شبح سرگرون، ایلون و ویلون و پر از حسرت و‌درد ننوشتن ها.

۱۳۹۷ مرداد ۲۲, دوشنبه

بوی پاییز میاد

هوا بارونیه٬ باد خنکی می‌وزه شبیه روزهای آخر شهریور شیراز. دراز کشیدم روی مبل و از خنکی هوا لذت می‌برم. مدت‌ها بود خبری از ابر و بارون نبود و اصلن این هوا رو یادم رفته بود از بس که گرما و آفتاب مثل بختک افتاده بودن به جونمون. می‌دونم چن هفته‌ی دیگه دلم برا آفتاب و‌گرما تنگ میشه و شروع می‌کنم به غر زدن ولی آدمیزاده دیگه همیشه باید بهونه ای پیدا کنه برا ناشکری و غر.

۱۳۹۷ مرداد ۱۷, چهارشنبه

هوا دلپذیر شد

دیروز یکی از گرم‌ترین روزها رو با بدبختی و‌نکبت پشت سر گذاشتیم. شب کلی رعد و برق و بارون زد و بالاخره نزدیکی‌های صبح هوا دلپذیر شد.
این شاید اولین سال باشه که در این مناطق و‌کلن اروپا گرما به این حد رسیده و همه رو‌کلافه کرده.
با این وضع گرما مشخصه که چه فصل سردی در انتظارم نه ولی فعلن خنکی هوای امروز رو دریابیم تا فردا...

۱۳۹۷ مرداد ۱۰, چهارشنبه

تمشک های جزغاله

دیروز بعد از مدت‌ها بر جاذبه غلبه کردم و رفتم پیاده‌روی در کنار کانال آب. تقریبا تمام بوته‌های تمشک خشک شده بودند، رسما برگ‌ها جزغاله بودند. چرا؟ گرمای ۳۸ درجه برای اینجا حکم زوال و نابودی رو داره. گرمای هفته‌های اخیر باعث شده تقریبا تمام چمن‌ها خشک بشن و برگ درخت‌ها نیز.خلاصه چند تا دونه تمشک چیدم و یه نیم‌ساعت پیاده‌روی کردم و برگشتم.‌ راستی هر چی کانال آب تو سرما برکت داره و در میشه از مرغ دریایی و اردک و ...این روزها فقط صدای چن نایب مرغابی از گوشه و کنارش به گوش میرسه. همگی رفتن وکانس.