۱۳۹۹ مهر ۲۸, دوشنبه

کرونای لعنتی

 آمار ابتلا هر روز بیشتر می‌شود و ترس و اضطراب‌های ما نیز. هر روز دنبال فرصتی هستم که خسته و کلافه نباشم، ذهنم درگیر چیزی نباشد و بتوانم چند دقیقه‌ای زبان بخوانم ولی دریغ، دریغ...

هوا خیلی سرد شده، به جز چندبار که رفتم برای ادامه‌ی کار دندون‌هام جایی نرفتیم. 

صبح ها حتی چهار و پنج بیدار می‌شوم و شب‌ها نهایتا هشت و نیم خوابم.

گاهی انقد خسته‌م که ورزش نمی‌کنم و عذاب وجدان هم می‌گیرم. 

سعی میکنم از روی تبلت کتاب بخونم ولی من آدم کاغذی‌م. کاش چند تا از کتاب‌هام اینجا بودن.

خسته، کلافه، سردرگم، کم‌امید همینجور روزها و شب‌ها پیش می‌روند.

لعنت به کرونا...

۱۳۹۹ مهر ۲۰, یکشنبه

غر شبانه

 هوا خیلی سرد شده، حتی وقتی چن ساعتی آفتاب میاد هوا خیلی سرده! چپیدیم تو خونه، حتی جرات ندارم برا پیاده‌روی ربع ساعته بچه رو بیرون ببرم. بچه‌ هم چارچنگولی چسبیده به تلویزیون و من هم درمونده‌تر از اونم که بتونم کاری کنم.

هوا سرد و بارونی‌، حجم خبرهایی که هر روز تلخ‌تر و سیاه‌تر می‌شن ادمی رو کلافه، درمونده و بی‌اعصاب‌تر می‌کنه. واقعا توان سر و کله زدن با بچه رو ندارم.  

غم فوت شجریان، هنرمندی که بیشتر از صداش شخصیت خودش رو دوست داشتم، رو دلم سنگینی می‌کرد. لازم داشتم حداقل چن ساعتی تنها باشم، گریه کنم ، سبک شم و برگردم به روزمره‌ها ولی با بچه‌ای که مدام بهت چسبیده و بی‌خیالت نمی‌شه فقط می‌تونی وسط شیطنت و داد و بیدادها اشک بریزی...این ماه‌هاهمه غم‌ها، خستگی‌هاو کلافگی‌ها فقط و فقط تلنبار شدن روی هم.

۱۳۹۹ مهر ۱۲, شنبه

روزمرگی

 حدود ده روز میشه که هوا ابریه و مدام بارون میباره، رسماً حبس شدیم تو خونه.

یه بار برا دندون و یه بار برا خرید رفتم بیرون. ماسک زدن مخصوصا تو محیط بسته رو مردم رعایت می‌کنند ولی فاصله رو نه. با اینکه تو هر صفی به فاصله یه متر خط رنگی کشیدن تا ملت به هم نچسبن باز میبینی یکی در کمترین فاصله ممکنه پشت سرت هست.

احتمالا در چند روز آینده محدودیت‌ها بیشتر میشه.