آمار ابتلا هر روز بیشتر میشود و ترس و اضطرابهای ما نیز. هر روز دنبال فرصتی هستم که خسته و کلافه نباشم، ذهنم درگیر چیزی نباشد و بتوانم چند دقیقهای زبان بخوانم ولی دریغ، دریغ...
هوا خیلی سرد شده، به جز چندبار که رفتم برای ادامهی کار دندونهام جایی نرفتیم.
صبح ها حتی چهار و پنج بیدار میشوم و شبها نهایتا هشت و نیم خوابم.
گاهی انقد خستهم که ورزش نمیکنم و عذاب وجدان هم میگیرم.
سعی میکنم از روی تبلت کتاب بخونم ولی من آدم کاغذیم. کاش چند تا از کتابهام اینجا بودن.
خسته، کلافه، سردرگم، کمامید همینجور روزها و شبها پیش میروند.
لعنت به کرونا...