۱۳۹۷ بهمن ۹, سه‌شنبه

باورکردنی نیست ولی ما یک ماه سخت و‌پرتلاطم رو به سرانجام رسوندیم.‌من که هیچی مطلقا هیچی از بچه‌داری بلد نبودم، تمیز کردن و‌پوشک بچه، آروغ گیری، شیر دادن و آلخ رو به کمک ماماها و‌پرستارها یاد گرفتم ولی سخت تمرین و‌پراسترس ترین‌کار شیردادن و آروغ گیریه. اونجایی که یهو شیر می‌ره تو‌ حلق بچه و با سریع بلندش کنی و‌بزنی پشتش. روزهای اول انقد استرس داشتم که همزمان خودم و بچه می‌ترسیدیم و‌بچه تا چند دقیقه ساکت می‌شنوند و طلب شیر نمی‌کرد. حالا اما خونسردی خودم رو حفظ میکنم و فقط سرعت عملم رو بالا بردم. خلاصه که روزگار دهن سرویسی ادامه داره ولی لبخندهایی بی‌هوایی که تحویلت می‌ده دنیای آدم رو از نو میسازه.

۱۳۹۷ دی ۲۶, چهارشنبه

حساب شب و روزهای نخوابیده از دستم در رفته. در حالی که باید به بچه شیر بدم در طول روز حتی فرصت این رو ندارم که یه وعده غذای کامل رو با آرامش بخورم. هیچی سر جاش نیست، خونه به شدت بهم ریخته است، کلی کیسه دارو اینور و اون ور افتاده. دکتر برام دستبند طبی نوشته ولی اون رو هم نمی‌تونم زیاد استفاده کنم. بچه به مراقبت لحظه‌ای نیاز داره و دست تنها واقعا سخته، خیلی سخت. به خودم می‌گم شاید اگه یک ماه اول رو دوام بیاریم بعدتر راحت‌تر پیش بریم ولی واقعا نمی‌دونم. هر کسی یه چیزی می‌گه، همه می‌خوان کمک کنن ولی واقعا دیگه نظراتشان می‌ره رو اعصاب. به اندازه کافی دهنمون سرویس هست اینکه هر کی هم یه تزی میده فقط اعصابمون رو خرد تر میکنه.

۱۳۹۷ دی ۱۴, جمعه

به امید یه جواب خوب

دو روز قبل باید مرخص می‌شدیم و سه نفره برمی گشتیم خونه ولی با آزمایش خون مشخص شده که پسرم دچار عفونت خونی شده و تا اطلاع بعدی باید آنتی‌بیوتیک بهش تزریق بشه. خبر رو‌رپو‌ رست که انگلیسی بلد بود بهم داد، عکس‌العمل من؟ شوک و گریه.
هنوز هم هر بار به چهره مظلوم پسرم، دست‌های سوزنی شده، سیاهی و‌کبودی دست‌ها و پانسمان روی پایش نگاه می‌کنم بغض و‌اشک توانم را می‌برد.
این دو روز صبح و عصر آنتی‌بیوتیک گرفته و فردا روز آزمایش خواهد بود. امیدوارم جواب آزمایش خوب باشد و هر چه زودتر از این‌حا مرخص شویم.

۱۳۹۷ دی ۱۳, پنجشنبه

متولد ۲۹ دسامبر

پسر عزیزم، شنبه ۲۹ دسامبر بعد از ساعت‌ها درد و نهایتا تصمیم دکتر برای سزارین ساعت ۱۵:۴۴ دقیقه به دنیا آمد.
ساعت ۱۵:۲۹ دقیقه رو با چشم‌های خودم دیدم وقتی بی‌حسی کامل شده بود و ربع ساعت بعد صدای گریه‌های پسرم را شنیدم. لحظه‌ی باشکوهی که فقط گریه می‌کردم و عشق جاری بود.
طبق گفته پزشک خودم باید امروز می‌رفتیم برای زایمان ولی حالا چهار روز است که نوزادام را در کنار خودم دارم هر چند شادی ما حالا با استرس فراوان و نگرانی گره خورده. به ما گفته‌اند که نوزاد دچار عفونت خونی شده و باید تا پنج روز آنتی‌بیوتیک تزریق شود.پنج روزی که هر لحظه اش عمری بر ما می‌گذرد.