۱۴۰۲ اردیبهشت ۲۹, جمعه

سه تا کم شدیم

 از روی عادت قبل از هفت صبح بیدار می‌شم و آلارم رو قطع می‌کنم. سریع اینستا رو چک‌ می‌کنم و بعد یه نفس راحت می‌کشم که خب خبری نیست. ساعت از هشت گذشته که خبر شوم پخش می‌شه...

مستاصل‌م، بچه رو می‌برم پارک. حوصله حرف زدن هم ندارم. بعد از ناهار چند ساعت افتادم جلو کارتون‌های تکراری. دوباره می‌ریم پارک. بچه خسته‌اس می‌خوابه. ول می‌گردم تو نت. یه ویدئو می‌بینم و گریه‌ام سرازیر می‌‌شه. ورزش می‌کنم. قرص می‌خورم و امیدوارم بخوابم.

۱۴۰۲ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

دلتنگ خود بودن

 نشستم تو پارک در صبح روز تعطیل. بچه داره سرسره بازی می‌کنه و من درگیر افکار بیماری که از جان و روحم کنده نمی‌شن. آدمیزاد بیشتر وقت‌ها نمی‌دونه دقیقا چی می‌خواد ولی به نقطه‌ای می‌رسه که می‌دونه چی نمی‌خواد. من مطمئنم که زندگی با یه آدم که از آزار روانی من لذت می‌بره رو نمی‌خوام، آدمی که زندگی اجتماعی، مسوولیت و تعهد رو بلد نیست نمی‌خوام. آدمی که درکی از هم‌دلی نبرده و الخ...

شب‌های زیادی گریه کردم، حتی عصرها و صبح‌ها...ساعت‌ها مشغول سرزنش خودم بود و اشتباهی که کردم.

دیشب هم از همون شب‌ها بود ولی به خودم گفتم بلند شو ورزش کن قبل از غرق شدن.

حدود ده روز هست که ورزش رو شروع کردم یعنی حداقل از ته چاه کنده شدم، غذاهام رو با نظم بهتری می‌خورم و تلاش می‌کنم خودم رو محکم بغل کنم.

چقد دل برا خودم می‌سوزه. تنهایی‌م و افسردگی‌م و ...

۱۴۰۲ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

ورزش، بعد از مدت‌ها

  حدود یک ماهی می‌شه که ننوشتم. الان در حالی می‌نویسم که حدود نیمساعت ورزش کردم، اونم بعد از ماه‌ها. سه دوره قرص ضداضطراب و ارامش‌بخش خوردم تا وضعیت خوابم بهتر شد، تا کمتر گریه کنم حتی. چهار روز می‌شه که مصرف قرص رو گذاشتم کنار ولی همچنان باید روزی دو تا قرص آهن بخورم چون تو آزمایش آخر وضعیت آهنگ افتضاح بود. خیلی رو خودم در زمینه آگاهی و آرامش دارم کار می‌کنم هر چند افکار مزاحم سمج‌تر از این حرف‌ها هستن. ولی انقد دلم برا خودم سوخته که می‌خوام برا خود خودم کاری کنم. خدا رو شکر به خاطر خانواده و دوستان امن‌م. به خاطر سلامتی و انگیزه‌ای که برای ادامه زندگی بهم می‌دن.