هوا سردتر شده و من تنها روی مبل نارنجی رنگ نشستهام و منتظرم چای سبزم دم بکشد. روزهای آخر و من سعی میکنم به این آخر بودنها کمتر فک کنم. دیشب تو ماشین و موقع برگشت از پرسههای روزانه میان جادههای سبز و پاییزی سرزمینهای شمالی بهش گفتم دیگه سختتر از اون خداحافظی ساعت شش سر چهار راه ولیعصر نیست که شب باید میرفتی و از مرز میگذشتی و تا صبح کابوس تیرخوردن و کشته شدن دیدم. انقد این مدت خدا کنارمون بوده، انقد لحظههای ست هوامون رو داشته که حالا مثل قبلترها نگران و مضطرب نیستم. نه جوگیر و هیجانزده میشم نه عمیقا ناراحت و غمگین. سعی میکنم روال عادی زندگی رو پیش ببرم واسه همین از اینکه بعضی ها هی مدام میخان لفظ عروس و داماد رذو به کلر ببرن با وجود تذکری که میدم از دستشون ناراحت میشم. نمیدونم یه عده چرا انقد از قراردادن بقیه تو یه چارچوب و مدام کوبیدنش تو سر ما لذت میبرن، شفاهی و مکتوب هم فرقی نداره بذاشون. تنها کاری که آدم از دستش بر میاد کم و کم تر کردن روابط با این آدمهاست.حالا همین آدم با وجود انتقاد شدیبد بچههاش از رفتارها و نوع برخوردهاش باز هم همین روشهاش رو ادامه میده، دیگه جوری شده که همه ازش فراری هستند.فک کنم یه نوع مرض که خودش هم باورش نمیشه چقد بد و آزاردهنده است.
سلام. من کلی پیام گذاشته بودم ولی هیچ کدومش نرسیده:(
پاسخحذفیکی شدن دل و جانتون مبارک...
بالاخره اومد!
پاسخحذفبعد از مدت ها فیلترشکن دار شدم و اول از همه اومدم اینجا و کلی ذوق زده شدم. خیلی خوشحالم الهام جونم. بهترین ها رو براتون آرزو میکنم.
نکته جالب اینکه فردای روزی که فیلترشکن دار شدم نتم قطع شد! :دی
پاسخحذفوووای سلام دورهگرد جاااااان
پاسخحذفچقد خوشال شدم اومدی اینورا. مرسی ازت و ممنون از تبریکت.😃
از خداحافظی های اینطوری خوشمنمیاد. چرا باید برگردی؟!!
پاسخحذفببین این یه عده رو از خودت دور کن اشتباه من و نکنی در بلاد غربت... ول کن اینا رو:(((