۱۳۹۸ دی ۱۷, سه‌شنبه

اورانگوتان کوچک

ظهر سه‌شنبه اش. بچه منو به مرزهای روانی شدن می‌کشونه و بعد یهویی میاد دست می‌اندازد گردنم و همه چی از نو شروع میشه.
خب کلی نوشتم ولی نمی دونم دستم به چی خورد همه اش پرید. خسته ام و حوصله دوباره نوشتن رو‌ ندارم.
امروز هفت صبح به محض شنیدن صدای در، بیدار شد. در نتیجه، دستشویی رفتن مامان به فنا رفت. بچه مدام در حال رفت و آمده و چیزی به اسم نشستن و بازی کردن با اسباب بازی در ذهنش و عملش وجود ندارد. انرژی بی‌پایان بچه از کجا میاد؟!
خستگی معنا نداره و همه جا و همه چیز باید تست بشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر