۱۳۹۹ اسفند ۲۸, پنجشنبه

انگار کرونا رفته!

 فردا نه پسفردا سال نو شروع میشود. همین یکساعت قبل یهویی حالم دگرگون شد، یک‌جورهایی ناگفتنی ولی غمگین و دردآلود. دلم می‌خواهد همین‌جا روی مبل بخوابم، با کسی حرف نزنم و هی همه‌ی این سال‌ها را شخم بزنم. هی فک کنم مردم چطور اینقدر درگیر هفت‌سین هستن، چطور دم از بدبختی می‌زنن و همه جا غلغله شده، همه بلیت‌ها فروش رفته و الخ... من اینجا حرص می‌خورم برای کرونا و واکسنی که انجام نیست، بعد در اخبار می‌خوانم ممنوعیت سفرها لغو شده، فلان‌جا ایستاده ام برای کرایه خانه و ویلا و انگار کرونایی نیست و کلا من در سیاه‌چاله‌ای دور از سیاره زمینم. خدا خودش رحم کند که مردم دیگر به همدیگر رحم نمی‌کنند. دولت و حکومت که تعطیل اندر تعطیل.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر