رفتم پیش خانوادهام و در آغوش امن و بیمنتشان چند هفتهای میهمان بودم. تنها خاطره خوبم از این سفر همین آغوشهای مهربان بود و خندههای برادرزادهام.
دلآزردگی هم بسیار... واقعا یه عده فک میکنن همه مثل خودشون یه تخته کم دارن، چرا؟ چون زرهای مفت و دروغهاشون رو مستقیم نمیزنی تو گوششون...
ای بابا، غلط کردم که لعنت بر خودم باد و تمام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر