سعی میکنم سرم را با خواندن کتاب و کمی ورزش و فاصله گرفتن از نت گرم کنم.
به نظرم شرایطی سختتر از این را گذراندهام و الان هم میتوانم این دوره را بگذرانم.
چیزی که خیلی زیاد ذهنم را در گیر کرده این است که چطور یه عده که خیلی هم ادعای نگران بودن و اینا دارند با بیخیالیها، بیفکریها و شل زدنهای مداومشان زندگی دو نفر دیگر را به گند میکشند.
چطور میتوانند همه این مدت تو را منتظر و امیدوار نگهدارند در حالی که کوچکترین تلاشی نکردهاند و قدمی بر نداشتهاند.
در همه این سالهایی که زندگی کردهام، این جماعت پدیدهای هستند که تا به حال با آنها برخورد نداشتهام و بدترین زمان ممکن هم جلو مسیر زندگیام قرار گرفتهاند.
فک کنم هنوز انقدر توان و امید دارم که بتوانم از آنها هم بگذرم، هر چند هیچ وقت آنها را به خاطر سهل انگاریها و کم کاریهایشان نخواهم بخشید.
عزيزم:(
پاسخحذف