کلن حالات غریبی دار خیلی شبها کلن از زندگی و همه چیز ناامید و دلگیر میشم حس پشیمونی و سرخوردگی میاد بیخ گلوم رو میگیره و انقد حالم بد میشه که تا چند روز درگیر حال نکبتم میشم. بعد دوباره با یه بهونههای خیلی تخمی خودم رو راضی میکنم که باید تحمل کرد و ادامه داد. نمیدونم کی این آشفتگیهای ذهنی دست از سرم بر میدارن.
هر بار یادم میافته که یه زمان کار میکردم و به واسطه کار کردن چقد اعتمادبنفسم بهتر بود و چقد احساس مفید بودن میکردم حالم خراب میشه.
گاهی فک میکن هیچ راهی برای فرار از این باتلاق وجود نداره و این بی فابده بودن و تکرارملال آور حالم رو بدتر میکنه. حوصله کسی جز آدمهایی که میشناسم رو ندارم، از ورود آدمهای جدید به زندگی م به شدت هراس دارم و حتی تنهایی رو به معاشرت با افراد جدید ترجیج میدم.
هوا ابریه و یه جوری خوبه که بهم برای نوشتن انگیزه میده. این مدت حال خرابم باعث شد به خوردن بیش از اندازه رو بیارم، پیاده روی و کتاب رو بیخیال شم. ولی چند روز میشه که خودم رومجبور کردم به ورزش، پیاده روی و درست غذا خوردن.
الان فکرش رو میکن میبینم گشت و گذار در فضای مجازی و دیدن اینکه آدم هایی که روزی از من عقب تر بودن حالا حسابی پیشرفت کردن در خراب شدن حالم موثره. حسادت نمیکنم. دردم از اینه که طرف به واسطه خبرچینی، زیرآب زنی و واسطه ها پلهها رو رفته بالا و حتی تو این دولت هم کارش رو داره! طرفی که زمان نکبتنژاد از سینه چاک هاش بود حالا هم در حال پیشرفت و سفر با وزار به این ور و اون وره ولی امثال من رو بعد انتخابات به مرور از همه چی ساقط کردن و حتی با روی کار اومدن دولت کسی نگفت زندهاید یا نه؟ چی شدید شما؟ هیچچچچچ...
مهم اینه که به حلقههای اصلی وصل باشی بعد میتونی ابزار دست باشی و در هر شرایطی کار و زندگیت تضمین باشه چیزی که با افکار و وجدان من سازگاری نداشته ولی خب چرا انقد غصه میخورم؟ چرا هنوز وجودم پر از ترس و نگرانیه؟!
هر بار یادم میافته که یه زمان کار میکردم و به واسطه کار کردن چقد اعتمادبنفسم بهتر بود و چقد احساس مفید بودن میکردم حالم خراب میشه.
گاهی فک میکن هیچ راهی برای فرار از این باتلاق وجود نداره و این بی فابده بودن و تکرارملال آور حالم رو بدتر میکنه. حوصله کسی جز آدمهایی که میشناسم رو ندارم، از ورود آدمهای جدید به زندگی م به شدت هراس دارم و حتی تنهایی رو به معاشرت با افراد جدید ترجیج میدم.
هوا ابریه و یه جوری خوبه که بهم برای نوشتن انگیزه میده. این مدت حال خرابم باعث شد به خوردن بیش از اندازه رو بیارم، پیاده روی و کتاب رو بیخیال شم. ولی چند روز میشه که خودم رومجبور کردم به ورزش، پیاده روی و درست غذا خوردن.
الان فکرش رو میکن میبینم گشت و گذار در فضای مجازی و دیدن اینکه آدم هایی که روزی از من عقب تر بودن حالا حسابی پیشرفت کردن در خراب شدن حالم موثره. حسادت نمیکنم. دردم از اینه که طرف به واسطه خبرچینی، زیرآب زنی و واسطه ها پلهها رو رفته بالا و حتی تو این دولت هم کارش رو داره! طرفی که زمان نکبتنژاد از سینه چاک هاش بود حالا هم در حال پیشرفت و سفر با وزار به این ور و اون وره ولی امثال من رو بعد انتخابات به مرور از همه چی ساقط کردن و حتی با روی کار اومدن دولت کسی نگفت زندهاید یا نه؟ چی شدید شما؟ هیچچچچچ...
مهم اینه که به حلقههای اصلی وصل باشی بعد میتونی ابزار دست باشی و در هر شرایطی کار و زندگیت تضمین باشه چیزی که با افکار و وجدان من سازگاری نداشته ولی خب چرا انقد غصه میخورم؟ چرا هنوز وجودم پر از ترس و نگرانیه؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر