۱۳۹۹ آذر ۲۷, پنجشنبه

امید

 گاهی ابرها تیره‌ترند و ناامیدی تا بیخ مغزم فرو می‌رود. گاهی آسمان کمی باز می‌شود خورشید می‌تابد هر چند هوا سرد است. اینجور وقت‌ها امید از آن ته‌ها سرو کله‌اش پیدا می‌شود.

اگر همه چیز خوب پیش برود هفته‌ی دیگر این ساعت‌ها پیش خانواده‌ام هستم پس از سه سال.

فک کنم وقتی چمدان را از کمد بیرون بیاورم و مدام جلوی چشمم باشد، مصمم‌تر می‌شوم و استرس‌هایم کمتر می‌شود. سفر با بچه‌ی شیطانی که دوست دارد مدام همه‌جا سرک بکشد خیلی سخت  ولیخواهد بود، آنهم در این شرایط کرونا و الخ.ولی وقتی  به این فکر می‌کنم که ادم‌هایی مثل پدر و مادرم چقدر چشم انتظارند مصمم می‌شوم به رفتن و تحمل همه‌ی سختی‌ها.

این بار باید برویم، خیلی‌ها منتظر ما هستند خدا هم حتما با ما همراه است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر