۱۴۰۰ تیر ۹, چهارشنبه

روزنوشت‌های ابری

  چقدر حالم خوب نیست و این‌جا تنها جای امن منه، هوا همچنان ابری و بارونیه.

یه غم بزرگ بیخ گلومه، شاید آفتاب کمک کنه بتونم یواش یواش قورتش بدم.

خسته، کلافه، درمونده، بی‌انگیزه و خیلی چیزای دیگه هستم و عجالتا همه رو سعی می‌کنم با قلپ‌های چای فرو بدم.

دیروز وسط ناراحتی و دلشکستگی، داداشم زنگ زد انتظارش رو نداشتم ولی فک کنم کار خدا بود...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر