۱۴۰۰ خرداد ۲۲, شنبه

ماراتن روزانه

 ساعت ده شبه و هوا هنوز روشنه. ولو شدم رو مبل، خسته‌ام ولی خوابم نمیاد. همچین که بعد از ساعت‌ها سر و کله زدن با بچه، در نهایت با سرویس کردنت خوابش می‌بره انگار یه دنیای جدید درش رو به سمتت باز می‌کنه و تو انقد خسته، فرسوده و بهم ریخته‌ای که فقط می‌خوای لش کنی، خیره بشی به سقف و صدای هیچکسی رو نشنوی.

و زمان در اون سکوت می‌گذره بدون اینکه کار خاصی بکنی، فقط می‌خوای کش بیاد ولی باید بخوابی که صبح دوباره ماراتن شروع می‌شه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر