۱۴۰۰ شهریور ۱۳, شنبه

در اعماق تنهایی

 پنجره برام حکم رهایی و آزادی رو داره. روزی چند بار میرم جلو پنجره و از خودم می‌پرسم من اینجا چیکار می‌کنم؟! واقعا من اینجا چیکار می‌کنم؟! بعد که حسابی مخ خودم رو خوردم پنجره رو می‌بندم و احتمالا می‌ره دنبال خوردن چایی.

چایی هم رفیقم همدل خوبیه، گرم و دلنشین. انگار آب روی آتیش.

غمگین، دلگیر، دلشکسته و ناامیدم. نمی‌دونم چقدر طول بکشه تا حس‌های منفی‌م کمتر بشه ولی چیزی که بهش مطمینم تنهایی عمیقی هست که هر روز بیشتر هم می‌شه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر