امروز همهاش به سر و کله زدن با بچه گذشت. انقد خیره شدم به خبرها که چشمم درد میکمه. بیرون هوا دو سه درجهای منفیه. قلبم ولی سردتر از همهجاست. چقد دلم دوستی میخواد، آدم امن و امین. دوستی فیزیکی، اینکه یکی در کنارت باشه نه همیشه کیلومترها دورتر. افتادیم تو برزخی که دوستیهای فیزیکی شاید کمی آلام رو تسکین بده و همونم پیدا نمیشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر