روز تولد چهل سالگیم با نور و روشنی شروع شد، انشالله که خیر است و نیکو. جملهی همیشگی مادر عزیزم.
بچه ذوق آمدن آفتاب و دوچرخهسواری را داشت، با هم رفتیم پارک در حد نیمساعت چون قرار بود باران ببارد.
روز تولد با نور و روشنی شروع شد، هر چند شبها از تیرهگی افکار منفی در ته چاهی هستم که برای نجات از آن در تقلای مدامم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر