با خودم قرار نوشتن گذاشتم. هر روز که بتوانم سیر پیشرفت یا نزول و سقوط خودم را بررسی کنم. دیشب یکی گفته بود چهل سالهم و چند ماهی است که مادر شدم و احساس میکنم مادر پیری هستم...دلم گرفت از اینکه همهی این سالها یکجوری چپاندهاند توی مخ ما که چهل سالگی و سالهای بعد آن دیگر رو به زوال و نیستی میروید و خیلیها از ترس همین حرفها و روایتها دیگر دست میگذارند روی دست و بیخیال همهچی. بله وضعیت و قوای جسمانی تغییر میکند و خیلی چیزهای دیگر ولی اون تجربه و پختگی و رهاشدگی چهل سالگی به بعد را تو چه سن دیگری میشود یافت...برای خودم با یک غم و حزنی شروع شد. گاهی با استرس و اضطراب همراهی شد و گاهی با آرامش و حس رهایی...تناقض زیاده ولی احساس میکنم آدم صبور و پذیراتری شدم. هنوز هم کی خودم رو سرزنش میکنن ولی خیلی از اتفاقها از دست من خارج بوده و ربطی به من نداشته...ولی باید همهی اونها پیش میاومده تا من تو این نقطه باشم. امیدوارم به سمت رشد و آگاهی برم هر چند با قدمهای کوچیک.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر