۱۴۰۲ دی ۱۶, شنبه

کاش حرف می‌زدم

 احساس می‌کنم حجم زیادی از حرف نگفته همراه با تحقیر و آزارهای روانی رو دارم با خودم حمل می‌کنم. گاهی آنقدر حجم آزارها زیاده که نمی‌دونم چیکار کنم، از گفتنش به آدم‌های دیگه شرم دارم و الخ. گاهی هم اصلا نمی‌دونم چرا اینجور شد؟ چرا؟ چرا من این آدم شدم...شاید چون شرمگین و خجل هستم، شاید فکر می‌کنم این تاوان شکستن قلب آدم‌هایی هست که نمی‌خواستن ازشون دور بشم...هر چی که هست گاهی به مرز فروپاشی می‌رسم. کاش می‌شد از این حجم آزارهای روانی و تحقیر جایی در امنیت حرف زد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر