هفتهزار کیلومتر دور تر از ایران، اینجا در هوایی که به شدت ابری و دلگیر است روی مبل نارنجی رنگ نشستهام و به همهی روزهایی که گذشت فک میکنم. به اینکه دنیا جایی غریبی است و دیوانههایی که آن را اشغال کردهاند چطور میتوانند مسیر بقیهی ساکنان این سیاره را تغییر دهند. سرنوشت آدمها چیزی غریبتر و عجیبتر از خود بشرهای دو پاست.
اینجا تک و تنها نشستهام و فک میکنم به بهترین تجربههای امسال. اینکه چقدر خدا همراه و همدلم بود، اینکه باید قدمهای اول را هر چند سخت برداشت و به لطف و عنایت او هم امیدوار بود. اینکه خانواده مطمنترین و قابل اعتمادترین پناه است. اینکه باید و باید و باید به خودم تکیه کنم، محکم و استوار باشم و فک نکنم بودن با یک نفر یعنی اینکه خودت را یله کنی روی او و خیالت هم تخت باشد از تکیهگاه بودنش. بالاخره طرف مقابل من هم آدم است با همه ضعفها و قوتهایش و اینکه من فکر کنم او ابرانسانی است که میشود روی همه چیزش حساب کرد و غم، درد، ناراحتی و الخ روی او تاثیری ندارد و فقط باید نقش تکیهگاه و حامی مرا داشته باشد از اصل اشتباه مزخرفی است که باید درست شود.
دنیا روی دور تندی پیش میرود و اگر نجنبن فرصتهای بیشتری از دست خواهم داد. نمیدانم درست است یا نه ولی من منتظر نشستهام که خدا حقم را از یه عده عوضی بگیرد.خودم؟ دستم به جایی بند نیست، آدمی هم نیستم که بخواهم دیگران را رسوا کنم ولی بربرای رسوایی و ذلت آنها امیدم به خداست.
سلامتی نعمت بزرگی است یعنی بعدداز حق حیات که بزرگترین نعمت است سلامتی در جایگاه دوم است. برای حفظش بایدذبیشتر تلاش کنم. ورزش و پیادهروی را باید بگذارم جز واجبات یومیه. دندانهایم را هم سرویس کامل هر چند که مدام دچار پوسیدگی میشوند.
اگر بتوانم کلالس ویراستاری را یک ماه به سرانجام برسانم میتوانم برای پیدا کردن کار امیدوار باشم.
کلاس زبان بروم و کمی به خودم اعتمادبنفس تزریق کنم. شادی را هر چند کوچک خودم خلق کنم.
کلی کار و اتفاق هست که فقط قرار است برای اولین بار در سال ۹۴ بیفتد، پس با انرژی و امید بیشتر منتظر میمانم تا زمان هر کدام برسد.
ساعتهای پایانی سال ۹۳ است، آنا( مادربزرگ پدریم)، عمه و دایی مادرم در این سال ازبین ما رفتند و فامیل تقریبا خالی از بزرگترها شده. خدا سایه بقیه را سلامت و با عزت بالای سر همهی ما نگه دارد.
اینجا تک و تنها نشستهام و فک میکنم به بهترین تجربههای امسال. اینکه چقدر خدا همراه و همدلم بود، اینکه باید قدمهای اول را هر چند سخت برداشت و به لطف و عنایت او هم امیدوار بود. اینکه خانواده مطمنترین و قابل اعتمادترین پناه است. اینکه باید و باید و باید به خودم تکیه کنم، محکم و استوار باشم و فک نکنم بودن با یک نفر یعنی اینکه خودت را یله کنی روی او و خیالت هم تخت باشد از تکیهگاه بودنش. بالاخره طرف مقابل من هم آدم است با همه ضعفها و قوتهایش و اینکه من فکر کنم او ابرانسانی است که میشود روی همه چیزش حساب کرد و غم، درد، ناراحتی و الخ روی او تاثیری ندارد و فقط باید نقش تکیهگاه و حامی مرا داشته باشد از اصل اشتباه مزخرفی است که باید درست شود.
دنیا روی دور تندی پیش میرود و اگر نجنبن فرصتهای بیشتری از دست خواهم داد. نمیدانم درست است یا نه ولی من منتظر نشستهام که خدا حقم را از یه عده عوضی بگیرد.خودم؟ دستم به جایی بند نیست، آدمی هم نیستم که بخواهم دیگران را رسوا کنم ولی بربرای رسوایی و ذلت آنها امیدم به خداست.
سلامتی نعمت بزرگی است یعنی بعدداز حق حیات که بزرگترین نعمت است سلامتی در جایگاه دوم است. برای حفظش بایدذبیشتر تلاش کنم. ورزش و پیادهروی را باید بگذارم جز واجبات یومیه. دندانهایم را هم سرویس کامل هر چند که مدام دچار پوسیدگی میشوند.
اگر بتوانم کلالس ویراستاری را یک ماه به سرانجام برسانم میتوانم برای پیدا کردن کار امیدوار باشم.
کلاس زبان بروم و کمی به خودم اعتمادبنفس تزریق کنم. شادی را هر چند کوچک خودم خلق کنم.
کلی کار و اتفاق هست که فقط قرار است برای اولین بار در سال ۹۴ بیفتد، پس با انرژی و امید بیشتر منتظر میمانم تا زمان هر کدام برسد.
ساعتهای پایانی سال ۹۳ است، آنا( مادربزرگ پدریم)، عمه و دایی مادرم در این سال ازبین ما رفتند و فامیل تقریبا خالی از بزرگترها شده. خدا سایه بقیه را سلامت و با عزت بالای سر همهی ما نگه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر