دکترم اعتقادی به دارو نداره. اهنم شده ۲۷ میگه بد نیست برو سبزیجات بخور نه قرصی نه هیچی! ما ادمهای قرصی شده هستیم. پارسال هم دکتر گفت زوده از الان به بچه دارو بدم تازه اول پاییزه بذار مریضیش به جای دو هفته سه هفته طول بکشه و خب کلا سیستم بدن بچه به اینجا عادت کرده. میره مدرسه ویروس میاره دو دستی تقدیم میکنه به من. خودش نهایت چند تا عطسه میکنه ولی ننهی بدبختش حداقل یکی دو هفته درگیره! بعله ولی جالبه تووسرما، بارون، برف هر چی اینا ساعت زنگتفریح تو حیاط بازی میکنن. اصلا اهل وای الان سرما میخوره، وای دو تا لایه بیشتر بپوشه این بساطها نیستن والا که ما بیچاره شدیم با این همه وابستگی به دارو انتیبیوتیک. بعد تا ثابت نشه در حال مرگی هم از انتیبیوتیک خبری نیست.
۱۴۰۳ شهریور ۲۵, یکشنبه
۱۴۰۳ شهریور ۲۳, جمعه
هفتهی تخمی
هفتهی تخمی رو با ضعف و خستگی شدید شروع کردم. یک روز تمام عطسه کردم و شب احساس میکردم از شدت تنگی نفس و ترس دارم میمیرم. صبحاش حالم بهتر بود و به خیال خودم میتونم بچه رو ببرم کلاس و وقتی پام رو از خونه گذاشتم بیرون متوجه شدم قادر به راه رفتن نیستم، خسته بودم، خیلی خسته و ضعیف. با بدبختی تمام و کمال رسیدیم به کلاس و بعد...بعدش دیگه به فنا رفتم. و خب بعدترش؟ بیحال و بیجون افتادم تو خونه و فردا صبحش بل کوهی از ظرف کثیف، لباسهای نشسته و الخ روبهرو شدم!
باورم نمیشه ولی واقعیت همین قدر لخت و عریان که بعضیها هرگز و هرگز زندگی مشترک و کمک و همدلی رو بلد نیستن! و خدا میدونه طرف مقابل چطور قبل از ازدواج باید این رو متوجه بشه؟!!!
نمیدونم چرا ولی احتمالا از ذوق اینکه مثل آدم نفس میکشیدم بلند شدم به شست و شو و پختن غذا و بعد دوباره به فاک رفتم. تمام بدنم و تکتک سلولهام خستهان، پر از دلتنگیم، پر از خشم حتی ولی فعلا هیچ راه چارهای ندارم.
۱۴۰۳ شهریور ۲۰, سهشنبه
طویله
بنویسم که سالها بعد اگر اینجا رو خوندم یادم بیاد چقدر تنهایی کشیدم به وقت مریضی. چقد دیروز حالم بد بود ولی باید به بچه کمک میکردم تکالیفش رو انجام بده، غذاش رو بخوره و کسی نبود بگه یه ساعت استراحت کن من حواسم به همهچیز هست. گاهی فک میکنم اینکه میگن طرف تو کدوم طویله بزرگ شده دقیقا یعنی چی؟! الان دقیقا میدونم و می.فهمم یعنی چی و امیدوارم روزی اون آدم تکتک سلولهاش جوابگوی آزاری باشن که به دیگری میرسونن، همین.
۱۴۰۳ شهریور ۱۲, دوشنبه
دو سپتامبر
امروز دوم سپتامبر اولین روز مدرسهی بچه در بخش بزرگسال بود. معلمش یه آقایی بود همسن و سال خودمون که به نظر جذبه لازم برای رسیدگی به بچهها رو داشت، کلا در دیدار اول حس خوبی هم به من و بچهها داد و بچهها هم بدون هیچ نق و گریهای رفتن سر کلاس. در کل هم فقط چند دقیقه بهطور کلی صحبت کرد و تمام. امیدوارم روزهای خوبی پیش رو داشته باشیم.