۱۴۰۳ دی ۱۰, دوشنبه

هم‌زیستی اجباری با شپش

 تعطیلات کریسمس و سال نو را چگونه می‌گذرانید؟ هفته‌ی اول را با استفراغ و اسهال بچه و در آغاز هفته‌ی دوم با شپش!!! بعله، شپش...باورم نمی‌شد که...اصلا بچه سرش رو می‌خاروند عمرادبه ذهنم نرسید شپش‌ه. بعد سر خودم شروع کرد به خاریدن، وحشتناک...فک می‌کردم مشکل از شامپو و ابه، بعد گوشم می‌خرید اصلا یه وضعی و بعد در کمال ناباوری ریزش شپش از کله‌ی مبارک‌م رو دیدم و خب دیگه بقیه‌ی ماجرا...بچه کادو سال نو اسهال، استفراغ و شپش برام آورده و دهنم سرویسه. شامپو ضد شپش که فعلا ریشه‌کن نکرده، روزی ده‌ها بار داریم برس مخصوص می‌کشیم. گاهی چیزایی می‌بینیم و گاهی نه و خب احساس می‌کنم کف سرم دیگه می‌خواد ور بیاد...خلاصه ریدمان اساسی! 

۱۴۰۳ دی ۶, پنجشنبه

تباه‌شدگی

 امسال روزهایی که هوا خاکستری  تخمی و دلگیر بوده خیلی زیاد بودن از جمله دیروز. یه جوری دلگیره که فقط باید سرت رو بکنی زیر پتو و بیهوش بشی. خلاصه بچه بعد از دو سه روز اسهال و استفراغ یه کم جون داشت. انقد حالش بد بود که به بستنی نه می‌گفت. دیروز با خوردن دو تا بستنی جبران کرد. دیروز همه‌جا تعطیل بود به جز مغازه‌های عرب‌ها و ترک‌ها و در اصل مسلمون‌ها. واقعا خدا خیرشون بده که تو این هوای نکبت و بی‌کسی ما حی و حاصر بودن و دل آدم رو گرم می‌کردن، فک کن سطح دل گرمیم رو! خیلی تباه شدم، می‌دونم. تبلیغ تئاتر می‌بینم دلم تئاتر دیدن می‌خواد. چه روزگار باشکوهی بود اون موقع که تو تالار ابوربحان، هودی، احسان و الخ تئاتر می‌دیدم. کارهای کوهستانی، رحمانیان...اخ، اخ...صف جشنواره فجر و دیدن کلی دوست و آشنا...چقد فیلم‌های جدید تخمی شدن و چه فروش‌های میلیاردی هم دارن! یکسال شایدم بیشتر نمی‌تونم فیلم و سریال ببینم. قبلا چقدر سریال می‌دیدم. اخ، اخ...تباه اندر تباه

۱۴۰۳ دی ۴, سه‌شنبه

شب‌نوشت‌ها

 علاوه بر شب‌زنده‌داری، گشنگی هم شب‌ها همراه من شده. یعنی با همین فرمون برم تبدیل به گوریل خواهم شد. همه‌اش گشنمه، بعد چی؟ همه‌اش دلم چیزای شیرین می‌خواد. بعدتر چی؟ چیزای شیرین نداریم، یعنی مورد علاقه‌ی من نیستم. پس مجبورم هی نوک بزنم به چیزای دیگه. هی خودم از این وضع خوردن حالم بهم بخوره. بعد بزنم تو سر خودم. آخرش برگردم به چایی و بیسکوییت. دو روز دیگه هم برم آزمایش خون و ببینم آهنم رفته زیر ده!

همین قدر شب‌های باکیفیت و زندگی مفید و حال خوبی دارم.

۱۴۰۳ آذر ۲۶, دوشنبه

عجایب روزگار

 پست تخمی قبل رو نوشتم که کمی از فشر روح و روانم کم بشه. بعد یهو دیدم یه ایمیل اومد. باور نکردنیه، هنوز تو شوکم.  یه دوست قدیمی وبلاگی ازم یه سووال پرسیده بعد آخرین ایمیلی که بین ما رد و بدل شده مربوط به سال ۲۰۱۴ بوده!!!

۱۴۰۳ آذر ۲۵, یکشنبه

دیوونه شدم!

 به خیال خودم بچه رو وادار کردم مسواک رو بزنه و زودتر بخوابه که فردا نخواد صدبار صداش کنم تا بیدار بشه. از هفت و نیم مسواک زده که مثلا بخوابه الان از نه گذشته و دو بار رفته دستشویی، یه بار گشنه‌اش شده و با حرف‌هاش دهن من رو سرویس کرده، تازه درگیر هم هستیم که سال که نو شد بهش نگم ۲۵ شده بگم همون ۲۴ هست مگرنه ناراحت می‌شه و غصه می‌خوره! 

۱۴۰۳ آذر ۱۸, یکشنبه

نیازمندی‌ها

 به مقداری فرار از خانه، خواب عمیق، غذای گرم و خوشمزه، بی‌خبری از احوالات دنیا و به تخمم‌طور سپری کردن روزها نیازمندم.