بالاخره ژانویه تموم شد، اتقد کش اوند که دیگه این آخرهای حال بهم رن شده بود. از دلخوشی روزهای پیش رو که دوباره هوا زیر صفره داشتن آذوقه از جمله بیسکوییت به میزان لازمه. خدا خیرم بده دیروز بالاخره بر جاذبه زمین غلبه کردم و خودم رو پرت کردم بیرون از خونه و رفتم خرید. نه که روز قبلش نرفته بودم! خلاصه فعلا بیسکوییت و ویفر دارم. انشالله یکی دو ماه دیگه آزمایش خون که دادم دوباره آهن رسیده به صفر! به جاش بیسکوییت و چایی خوردم عامو.
تو کتابخونه ریقویی که داریم دو تا داستان همشهری قدیمی یافتم، پر پیمون. از بیکتابی میخوام اون دو تا رو بخورم.
یکی از بچههای دورهمون از یکی دیگه پرسید چطوری اینطوری مینویسی کسی نمیفهمه چی نوشتی؟ گفت خب روزی دو ساعت در لغتنامه دهخدا میچرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر