۱۴۰۴ فروردین ۱, جمعه

اول فروردین

 ظهر اول فروردینه. دیروز دو دقیقه مونده به تحویلدسال و در حال پوست‌کندن پیاز یادم افتاد که لحظه‌ی تحویل سال ده صبح‌ه نه ده و نیم. تا کنترل رو دست بگیرم و تلویزیون گوزپیچ بلزی در بیاره سال تحویل شد. انقد که از چند روز قبل‌ش غم و دلتنگی لحظه‌ی سال تحویل رو دلم سنگینی می‌کرد و گریه کرده بودم دلم می‌خواست فقط اون لحظه تموم بشه و راحت شم که شد. بعدش دیگه همه چی سبک و نرم و عادی شد. سفره‌ی کچلی انداخته بودم و بچه که از مدرسه اومد فقط دنبال ناهارش بود. عصر هم به دندون‌پزشکی گذشت. شب‌ هم از خستگی بیهوش شدم رفت. الان بر آفتاب نیمه‌جان پهن شده در هال نشستم. بعد مدت‌ها پنجره‌ی آشپزخونه بازه و نسیم خنکی می‌وزه. راستی تازه امروز سبزه‌ام به رشد نسبتا خوبی رسیده! در این لحظه و فقط همین الان آرومم. منتظرم ناهار از بیرون برسه و نیمی از روزم به خوبی تموم بشه.

فقط به خاله‌هام و دایی‌م و چند تا دوستی که همیشه همراه‌م هستن سال نو رو تبریک گفتم. دیگه بقیه‌ حذف شدن، خیلی وقته. اگه کسی بیاد و از دلتنگی بگه می‌گم عامو شر و ورها رو جمع کن برو. هم به خودت و هم به من دروغ نگو، دیگه حوصله‌ی تعارف و این بساط تخماتیک رو ندارم. من سال‌ها تولد و عید رو به چند تا دوست تبریک گفتم دریغ از اینکه یه بار اون‌ها پیش قدم بشن و خب دیگه بی‌خیال. هر کی یه اولویتی داره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر