۱۴۰۱ آبان ۲۹, یکشنبه

قایقی خواهم ساخت...

 از ساعت سه صبح بیدارم، مه..آباد جنگه، بل تانک رفتن سراغ مردم...با مرگ کی...آن دوباره نابود شدم  تقریبا یک روز کامل گریه کردم برای اون پسرک مهربون و مخترع...قایق ساخته بود و قایقش کار می‌کرد...چه گل‌های عزیزی از دست می‌رن. لعنت به همه‌تون. چه مادر شیرزن و فهمیده‌ای...مقتدر و استوار مثل شیر...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر