از ساعت سه صبح بیدارم، مه..آباد جنگه، بل تانک رفتن سراغ مردم...با مرگ کی...آن دوباره نابود شدم تقریبا یک روز کامل گریه کردم برای اون پسرک مهربون و مخترع...قایق ساخته بود و قایقش کار میکرد...چه گلهای عزیزی از دست میرن. لعنت به همهتون. چه مادر شیرزن و فهمیدهای...مقتدر و استوار مثل شیر...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر