۱۴۰۱ بهمن ۸, شنبه

مربای به

  هوا ابری و سرد است ولی همه‌ی جانم را جمع کردم و رفتم سمت شنبه بازار نحیف محله. بالاخره به خریدم و به‌زودی مربای به خواهم پخت. دوست دارم خواهرم حداقل از خوردن مربای‌م لذت ببرد. 

هوا سرد است و خزیده‌ام زیر پتو تا نصفه. بچه دارد برای خودش آوازهایی بدون معنا و فقط آهنگین می‌خواند. زندگی در کلیشه‌ای‌ترین حالت ممکن در جریان است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر