۱۴۰۱ دی ۱۳, سه‌شنبه

لحظه‌ی تغییر مسیر

 هر زندگی‌ای از یک جایی به دو بخش تقسیم می‌شود. برای من وقتی بازجو گفت از این لحظه شما بازداشت هستید و دقایقی بعد یک در فلزی بسته شد. من پرت شدم در انتهای دنیایی که تا اون موقع از وجودش بی‌خبر بودم. دنیایی که ساعتی روی دیوارش نبود، پنجره‌ای نداشت، لب‌تابی نبود و الخ...

صدای اون در فلزی هنوز تو سرم می‌پیچه و بهم یادآوری می‌کنه چطور از روی ریل قطار پرت شدم به یه گوشه و دیگه به ریل برنگشتم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر