باورم نمیشه یه مدت حتی نمیتونستم وارد اینجا بشم. چقد اتفاقهای عجیب غریبی افتاد این مدت. همین الان که دارم مینویسم ساعت پنج صبحه. خوابم نبرده. گفتم هر جور شده اینجا رو درست کنم. انقد اینور و اونور کردم تا بالاخره وارد شدم. دلم برات تنگ شده بود دوست قدیمی و صمیمی. باید بیام و اینجا بنویسم که این چند ماه چطور گذشته. بیشتر از هر وقتی دوست دارم، خونهی امن و دلگرمیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر