۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۵, شنبه

نوشتن

 همه‌ی این سال‌ها در تقلای نوشتن بودم ولی نوشتن را جدی نگرفتم. به همین روزمرگی نویسی‌ها اکتفا کردم و حالا پشیمانم که چرا جدی و پیگیر نبودم. چرا هنوز ترس در تک‌تک سلول‌هایم جاری است و مدام چیزی به مغزم چنگ می‌زند که رها ننویسم و برم پشت نقاب‌ها و الخ. حالا چهل و یک ساله‌م و احساس می‌کنم هر چند که دیر ولی با جدیت بیشتری پی نوشتن را گرفته‌م این شاید تنها کاری باشد که از ته دل خوشحالم کند، کاری که برای خودم و آن دختر کوچولویی که سی و چند سال قبل بل شور و شوق منتظر شنیدن داستان‌های ناردونه در کیهان بچه‌ها بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر