نشخوارهای ذهنی مثل کنه چسبیدن به مخم و ول نمیکنن! شاید اگر تو اون دعوا منم انقد دریده بودم که میتونستم جواب گهخوریهای اون عوضی رو بدم حالا آنقدر هر روز و هر شب ذهنم درگیر این انگلها نشه. کاش میتونستم یه روز هر چی تو دل و ذهنم هست رو به کثافتها میگفتم و این پرونده بسته میشد! آدمهای دیگه چیکار میکنن؟ وقتی حالم خوب نیست شبها حدود یک و دو بیدار میشم و نمیتونم بخوابم. کاش میشد تو صورت تکتک اونها تف کنم شاید آرومتر بشم. هر چند کار از تف گذشته و فقط گونی و چماق لازمه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر