۱۴۰۳ مرداد ۲۷, شنبه

خنکای صبح‌گاهی

 دو هفته‌اس با بچه شب‌ها رختخواب‌مون رو پهن می‌کنیم وسط هال، صبح ساعت چهار و پنج بیدار می‌شم ولی حوالی ساعت شش که هوا کم‌کم روشن می‌شه و یه نسیم خنکی همراه روشنایی افتاده تو هال  انگار صبح تابستون وسط حیاط خونه‌ی مادربزرگ‌م بیدار شدم. انقد اون حس خنکای تشک و ملحفه‌های اون سال‌ها زیر رگ و پوستم هست که قشنگ یه لبخند میاد روی لبم. 

دو هفته‌ی دیگه مدرسه‌ها باز می‌شه و زندگی به روتین قبلی‌ش بر‌می‌گرده، هوا خنک‌تر می‌شه، شب‌ها زودتر تاریک می‌شه و از کفرات تابستون با شرجی و پشه‌های دست و پا بلوری نجات پیدا می‌کنیم. یعنی کل بهار و تابستون می‌شه کمتر از یک‌ماه ولی رسما سرویس می‌شیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر