۱۴۰۳ شهریور ۲, جمعه

محل سگ نذاشت و رفت

 امروز آخرین روز کلاس‌های تابستونی بچه است. بودنشون شهربازی کشور دوست و همسایه‌ی بغل دستی. با اتوبوس حدود یکساعت و نیم راهه ولی شهربازی‌ش یه چیزی در حد دیزنی‌لند و اینا باید باشه البته من فقط عکس‌ها رو دیدم. گیر داده بود که نمی‌خوام برم، دوره، خسته می‌شم، اتوبوس خراب می‌شه و الخ. ولی مساله اساسی اینه که باید تمام مدت کمربند ببنده و اینه که براش سخته. خلاصه گذاشتنش داخل کلاس و بیرون منتظر موندم که موقع رفتن براش دست تکون بدم. اومد بیرون و نه تنها محل سگ بهم نذاشت که حتی نگاهم بهم نکرد و رفت. چنان رید بهم که اومدم یه گوشه‌ی پارک نشستم گریه کردم بعد هم اومدم خونه ولو شدم تا ظهر. حالا می‌خواست بمونه خونه بیفته پای تلویزیون، دم و دقیقه بگه گشنمه، حوصله‌م سر رفت، بریم پارک و الخ...ولی دلمم ترک برداشت آنقدر قوی و محکم با من قهر کرده نیم‌وجبی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر