۱۴۰۳ شهریور ۹, جمعه

تاره متولد شده

 ساعت سه و نیم بیدار شدم، از دردهای دیروز خبری نیست فقط احساس گرسنگی داشتم و تنها چیزی که کافی بود دست دراز کنم و برش دارن پلاستیک بادام هندی بود. دیروز به درد شدید بدن از شکم و کمر و پاها گذشت، آنقدر بی‌حال و داغون بودم که نمی‌فهمیدم چطور داره می‌گذره. شانس آوردم دوتایی با بچه ساعت هشت شب که هنوز هوا روشن بود بیهوش شدیم و الان که بیدار شدم احساس می‌کنم یه آدمی هستم که تازه متولد شده، بدون درد و با حال خوب.

قبل‌تر وقتی میگرن لعنتی می‌اومد سراغم نصف شب یه چشمم رو یواشکی باز می‌کردم ببینم هنوز هست یا رفته وقتی مطمئن می‌شدم گور به گور شده دقیقا همین حس رو داشتم، تازه متولد شدن. اینو سال‌ها پیش مامانم بهم می‌گفت وقتی از درد میگرن و معده رها می‌شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر